ونگ وا/ سیده سکینه محمودی// –     چند صباحی است که به اتفاق یکی از دوستان مددکارم به تناسب حرفه اش جهت بازدید و رسیدگی  به دیدار خانواده هایی می رویم که غم نان آور و نان تیشه زده به ریشه هستییشان.

دیدار با خانواده هایی که در زیر خط فقر که نه ،زیر بار زندگی خم شده اند ،خوشایند نیست از آن جهت که غم واندوه همنوع تورا نیز اندوهگین می سازد .اما شایسته و پسندیده است چرا که این دیدو بازدیدها شاید امیدی باشد بر قلب مجروحشان و نویدی برای تو که گره ای به دستت گشوده شود و چه چیزی لذت بخش تر از اینکه امیدی را در قلب نا امیدی زنده کنی.

در یکی از روزهای سرد زمستان با دوست مددکارم به راه افتادیم.مقصد خانه ای بود محقر.

دختری جوان در را گشود.وارد شدیم از اوضاع و احوال پرسیدیم.دختر جوان پنهان ازچشم مادر ،نگاه بارانی اش را به مددکار دوخت تا بشنود از زبان او جمله ای امید بخش . سرپرست خانواده زنی بود بیمار ونحیف که در چینهای چهره اش هزار قصه نهفته بود ودر دستان زمختش محنت روزگار .می گفت از زمانی که همسرش فوت کرده فرزندانش را به دندان گرفته و مخارج زندگی را به دوش کشیده تا به اینجا رسید.کار د رباغ و صحرا و شالیزار و نظافت منازل و اینک سرطان و شیمی درمانی ودارو وهزینه هاو….تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

دختر پنهان از چشم مادر اشک می ریخت و مادر پنهان از چشم دختر. دیدم که شکسته بود این مردتر از مرد اما…گذاشتم و گذشتم

مقصد بعدی خانه که نه ،بیغوله ای بود در میان ساختمانهای لاکچری و مدرن امروزی . شاید اگر نمی دیدم باور نمیکردم که خانه می تواند دروازه اش پارچه ای رنگ ورو رفته باشد و سقفش پوشیده با سفره های یک بار مصرف تا نم باران را مانعی باشد و دیوارهای نموری که انهم سفره های یکبار

مصرف عایق رطوبتش شده بودند.در اینجا هم زنی دیدم مردتر از مرد ،می گفت همسرش سالهاست که ترکش کرده واورا با هفت کودک قد و نیم قد رها ساخته. او کار کرد و کار کردو کار کرد .بدون حقوق کافی بدون بیمه بدون تسهیلات و امروز به سنی رسیده بود که دیگر توان کار کردن نداشت.بچه هایش ازدواج کرده بودند.یکی از پسرانش در یکی از اتاقهای نمور این به اصطلاح خانه زندگی می کرد

جهیزیه عروس در اتاق کوچکی جمع شده بود و شاید به سختی  جایی برای خوابیدن پیدا می شد

پرسیدم بدون حصار و دیوار. بدون در و دروازه امنیت دارید؟عروس خانواده لبخند تلخی زد و من….گذاشتم و گذشتم.

من و دوست مددکارم در راه هیچ نگفتیم و ومن و شاید هم او در این اندیشه که این ضعیفه ها چگونه ستون خانه های بی ستونشان شده اند .

اینها نمونه های است از ضعیفه هایی که مردانه ایستادند. ضعیفه هایی که نجیب وسر به زیر

شرافت را به زرق و برقهای دلخوش کنک زندگی  ترجیح داده اند.بیکاری،اعتیاد،فقر،فساد،عدم توجه به تامین آتیه و بیمه که عمدتا به دلیل در آمدهای ناکافی است،گرانی و تورم روز افزون و…

آسیب های اجتماعی بیداد می کند اما در این میان زنان بی سر پرست و بد سر پرست شاید

آسب پذیرترین  قشری باشند که زیر با ر زندگی خم شده اند.

با وجود اینکه بسیاری از این زنان تحت پوشش نهادهای حمایتی می باشند اما بر همگان روشن است که کمک هزینه های پرداختی توسط این نهادها کجا و مخارج سنگین و کمر شکن زندگی کجا.

در شرایطی که حقوق دریافتی کمتر از دو میلیون و پانصد هزار تومان در ماه زیر خط فقر محسوب میشود تصور اینکه با در آمد کمتر از پانصد هزار تومان آنهم با احتساب یارانه بتوان از عهده  اجاره خانه ،هزینه های درمانی وبهداشتی،هزینه آب ،گاز برق تلفن ،خوراک ،پوشاک،تحصیل مدارس و دانشگاه و….برآیند بس نا بخردانه است.

جا دارد مسوولین امر و کسانی که دستی در کار دارندبا نگاه ویژه به این دسته از بانوان و با ایجاد شرایط و تسهیلات لازم سهمی ویزه در اشتغال،وامهای آسان پرداخت و کم بهره،کمکهای بهینه و…برای این دسته از بانوان قائل شوند تا شاید مرحمی باشد بر زخمهای دلشان.

توزیع عادلانه ثروت و حقوق و مزایا حق همه ایرانیانی است که در این مرز و بوم خون خورده اندو خون گریسته اندو زیسته اند.