“وظیفه ما مجاهده و سعی برای ظهور امام عصر و انقلاب حقیقی برای تمام بشر است. سعی و مجاهده هایدگر نیز همین است”.

این جمله، بخشی از گفته های یکی از مناقشه برانگیزترین نظریه پردازان فکری در ایران است. احمد مهینی یزدی، اولین کسی بود که مارتین هایدگر(۱۸۸۹-۱۹۷۶میلادی) را در ایران مطرح کرد(البته برخی هانری کربن را مقدم بر او در معرفی هایدگر به ایرانیان می دانند). احمد مهینی در سال ۱۳۱۸ نام خود را به “احمد فردید” تغییر داد؛ او به همین نام نیز شهره شد. او در مخالفت با تمدن غرب، مدرنیته و تکنولوژی متأثر از هایدگر بود و البته این گفتمان طیف وسیع فکری از افراد را در ایران با خود به همراه داشته و تا کنون همچنان تسری یافته است. مخالفت با تکنولوژی و نحوه استفاده از آن، ممنوع یا غیرمجاز بودن برخی دستاوردهای تکنولوژیک، همچنان در دستور کار بسیاری از طرفداران تأثر یافته از افکار فردید قرار دارد. بسیاری از منتقدین و مخالفین غرب، علوم و تکنولوژی غربی، یا شاگرد او بودند یا شاگرد شاگردان او هستند، یا دلبستگی فکری به آرای او دارند. یا راهی را می پیمایند که او آغازگر آن بوده است. چند نسل از سنتگرایان، محافظه کاران و مخالفان مدرنیته(که حتی شامل بخشی از تحصیل کردگان دانشگاه های غربی نیز می باشد) پیرو مکتب و مرامی هستند که فردید از سال های آغازین دهه چهل خورشیدی پی گرفت.

نظریه های فردید توانست بر جلال آل احمد، علی شریعتی، داریوش آشوری، احسان نراقی، سیدحسین نصر، رضا داوری اردکانی، شهرام پازوکی، مهدی اعوانی، نصرا… پورجوادی، محمد مددپور، حسن رحمانی، محمدرضا ریخته گران، منوچهر اسدی، بهروز فرنو، رضا سلیمان حشمت، مختار علیزاده، محمد رجبی دوانی، اکبر جباری، محمدرضا جوزی، یوسفعلی میرشکاک، مرتضی آوینی، علی معلم دامغانی، داریوش شایگان، حمید عنایت، ابوالحسن جلیلی، عباس معارف، ابراهیم محمدزاده، بیژن عبدالکریمی، علی اصغر مصلح، محمد رنجبر، جهانبخش ناصر، موسی دیباج و … تأثیر بگذارد. البته پاره ای از این افراد شاگردان مستقیم فردید بودند و پاره ای در مجالس سخنرانی اش شرکت کرده اند و پاره ای نیز تحت تأثیر نظریه پردازی های او بوده اند. البته در مورد مرتضی آوینی، برخی از آشنایان او(میرشکاک) معتقدند آوینی ورقی از آثار فردید را نخوانده، ولی با واسطه تحت تأثیر آرای رضا داوری اردکانی بوده(ناگفته نماند که تنها اثر مکتوب فردید مجموعه سخنرانی های اوست که در سال ۱۳۸۱ چاپ شده). داوری به هرحال شیفته فردید بوده و هست. او خود در این رابطه می گوید:”اثر دکتر فردید در فکر من، در زندگی و حتی خلق و خوی من اثر روشن و معلومی است”. در این سلسله مراتب تأثیرپذیری، شهریار زرشناس نیز خود را متأثر از آوینی دانسته است. زرشناس در اواخر عمر فردید به همراه محمد آوینی؛ برادر مرتضی آوینی یک بار به دیدن فردید نائل شده است. زرشناس، معتقد است دنیای مدرن به علت دارابودن سرطانی ذاتی دچار انحطاط و بحران است. او در مصاحبه ای(با خبرگزاری فارس) تأکید دارد که نباید در برابر غرب و روشنفکران غربی مرعوب باشیم. او در همین راستا و در پاسخ به پرسشی در مورد علت مرعوب شدن ما در برابر روشنفکران گفت:”ما همیشه تصور می کنیم از روشنفکری کم داریم و نظیر آنها سواد نداریم در صورتی که این تفکر کاملا غلط است. افراد عمیق هرگز مرعوب نمی شوند، خیلی افرادی از گذشتگان تا امروزی ها داریم که هیچ گاه مرعوب نبودند، افرادی چون آیت ا… مصباح یزدی، شهید مطهری، محمد مددپور، سید احمد فردید، رضا داوری اردکانی، رحیم پور ازغدی، حسین کچویان، موسی حقانی، موسی نجفی”. حسن کچویان از جمله کسانی است که در کلاس های درس فردید شرکت می کرده ولی خود را شاگرد فردید نمی داند. در قطار مسافرین متأثر از اندیشه های فردیدی، مهدی نصیری نیز از طریق میرشکاک و زرشناس، فردید را می یابد و بر همین ریل به سیر و سیاحت فکری می پردازد. او نیز به مخالفت با مدرنیته و بیشتر از آن به مخالفت با فلسفه می پردازد و همچون فردید به ستیز با خودبنیادی اعتقادی و فکری می پردازد(مهدی نصیری، یک بار به همراه تعدادی از اعضای کیهان به دیدار فردید رفته و او را ملاقات کرده است). البته این عباس معارف بود که بعد از انقلاب هیأت تحریریه روزنامه کیهان را در دست گرفت و اندیشه های فردید را نیز پیگیری می کرد. برخی آمدگان بعد از معارف نیز، راهی غیر از منش او برنگزیدند.

در نسل های بعدی و در لایه های سطحی تر منتقدان غرب که سایه های سنگین سیاست مشاهده می شود برخی متأثران گفتمان منتقدانه فردید در قبال مدرنیته و غرب را می بینیم. از این میان، می توان از وحید یامین پور نیز نام برد که در جوانی آثار فردید و آوینی را پیگیری می کرد. نسل جدید مخالفان مدرنیته، نسل چندم پروژه ای هستند که فردید آغازگر آن بود. علی اکبر رائفی پور نه مستقیم و یا با واسطه، بلکه یکی از آنهاست که در تقابل با پوپری ها و نقد مدرنیته و جدال با پدیده فراماسونری، گفتمان تردید در صحت باطن و ظاهر غرب و تفکرات غربی را به صورت سخنرانی های گسترده پیگیری می کند. رائفی پور در ۱۸یکی از سخنرانی های خود(بابل- خرداد ۱۳۹۴ ) با موضوع “جاهلیت مدرن” از الفاظ غیر متعارف استفاده نمود. او به جای پرداختن به ماهیت مفهوم مدرن به مظاهر حوادث اتفاق افتاده در عصر حاضر پرداخته و در توجیه به کارگیری الفاظ غیرمتعارف گفته:”دیگر وقتی در مورد جاهلیت دارم صحبت می کنم خر، الاغ، احمق، ابله، نادان زیاد می شنوید دیگر، چه کار کنیم دیگه!”(سایت مصاف).

رائفی پور البته در مورد سید بودن بودن فردید شک داشته و چندان نسبت به سید بودن او مطمئن نیست، ولی او را یکی از فیلسوفان بزرگ معاصر کشور خطاب کرده است. رائفی پور، در مخالفت با پوپری های ایران همنظر با فردید است و آنها را چندان بی ضرر و خطر نمی داند. او شخصیت های کارتونی مثل سونیک، ماریو، میکی موس و … را در راستای اهداف فراماسونی می بیند. گفتمان رائفی پور، این تلقی را ایجاد می کند که مدرنیته و تمدن غرب ساخته و پرداخته عده ای فراماسون است. رائفی پور در بهمن ۱۳۸۹ ، “جنبش مصاف” را با ثبت “مؤسسه مصاف ایرانیان” بنا نهاد. مصاف، مخفف مبارزه با صهیونیسم، اومانیسم و فراماسونری است. البته در سایت http://masaf.ir این جنبش اینگونه معریفی شده است: “بسم الله الرحمن الرحیم

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله: أفضَلُ أعمالِ اُمَّتی إنتظارُ الفَرَجِ

با توجه به اهمیت عمل انتظار فرج، موسسه مصاف ایرانیان از سال ۱۳۹۱ بطور رسمی فعالیت خود را در زمینه دشمن شناسی و مهدویت و با هدف زمینه سازی ظهور حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه آغاز نموده است.

در این مسیر تا کنون اقدام به انجام فعالیت‌های گوناگونی نموده ایم که از جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:

برگزاری همایشهای کشوری با موضوعات مهدویت و دشمن شناسی و غیره تحت عنوان روایت عهد
برگزاری بزرگترین مراسم احیای شب نیمه شعبان و ایجاد پایگاه کشوری و جهانی برای اطلاع رسانی و اهمیت این موضوع
آگاه سازی عموم مردم در مباحث مهم کشور به عنوان اولین مرجع (اهمیت شفافیت، لزوم کشاورزی بومی، واکاوی عناصر و عوامل نفوذهای مختلف دشمن و غیره)
مشاوره رایگان به نهادهای مهم کشوری و لشگری و عموم با موضوعات مختلف فرهنگی و اجتماعی و غیره
تولید نرم افزار و بازی
تولید داستان‌های مهدوی در زمینه کودک
تولید مستند و کلیپ
راه اندازی سایتهای مختلف با توجه به نیاز جهان اسلام و کشور

 

ان شاالله بتوانیم قدمی هر چند کوچک در جهت ظهور صاحب الزمان (عج) و رضایت حضرت حق برداریم”.

برخی از منتقدین رادیکال غرب، خانواده دکتر ارنست، هاچ زنبور عسل، مینیون ها، دامبو فیل پرنده و… و بسیاری از محصولات والت دیزنی و حتی هالی وود را دست ساخته های فراماسون ها برای رواج ایدئولوژی خود می دانند(البته در این میان باید گفت هاچ زنبور عسل محصول ژاپن است). فردید نیز به پدیده فراماسونی بسیار بدبین بود و همین بدبینی باعث شد که دوره دکترای خود را به دلیل شک در فراماسون بودن استاد راهنمای خود نیمه کاره رها کند. جلال آل احمد نیز در مورد فراماسون ها بر این عقیده بود که:”فراماسون ها همه شان سرو ته یک کرباسند”.

گفتمان فردیدی که مخالفت تمام قد با غرب را در دستور کار خود دارد با واسطه یا بی واسطه بر بسیاری اثر گذاشته است. ذکر این نام ها و نشان ها، نشان دهنده گستردگی تأثیرگذاری مستقیم و یا غیرمستقیم گفتمان فردیدی در طول چند نسل در ایران است. در این میان بسیاری شاید خود را فردیدی ندانند، ولی ناگفته پیداست که در مسیر پیاده شدن پروژه ای گام می نهند که آغازگر آن فردید بوده است. آنها شاید فردیدی نباشند، ولی پروژه هایشان فردیدی است؛ یعنی مقاومت و ایستادگی در برابر مدرنیته و تفکرغرب.

 

فردید که بود ؟

سید احمدمهینی یزدی در سال ۱۲۸۹ خورشیدی در خانواده ای خرده مالک به دنیا آمد. گفته شده پدر او “سیدعلی مروی” بوده است. سید احمد به خاطر توانایی مالی کافی خانواده اش امکان سفر به اروپا و تحصیل در آنجا را داشت. او درس های سنتی را نزد آیت ا… محمدرضا تنکابنی(۱۲۴۳-۱۳۴۵خورشیدی)، سیدمحمدکاظم عصار(۱۲۶۴-۱۳۵۳) و رضاقلی شریعت سنگلجی(۱۲۶۹-۱۳۲۲) آموخت و در همین بین با زبان عربی نیز آشنا شد. شریعت سنگلجی از چهره های تجدید نظرخواه در عقاید شیعی به حساب می آمد که روی سید احمد کسروی(۱۲۶۹-۱۳۲۴) تأثیر گذاشت. البته گفته می شود سیدمحمودعلایی طالقانی(۱۳۵۸-۱۲۸۹) نیز مجموعه کتابهای “پرتوی از قرآن” را تحت تأثیر شریعت سنگلجی به نگارش در آورده است.

فردید در دارالمعلمین عالی در رشته فلسفه و علوم تجربی مدرک دانشگاهی خود را به اتمام رساند. در دارالمعلمین با زبان فرانسه آشنا شد و بعدها به آموختن زبان پهلوی و آلمانی نیز همت گماشت. فردید با جبر و هندسه نیز آشنایی داشت .

فردید از طرفی طرفدار گروهی از اهل تصوف به نام “اویسی”(شاه مقصودی) بود. انتساب این جریان از تصوف به اویس قرنی از صحابه پیامبر اسلام برمی گردد. البته بعدها(دهه پایانی عمر خود) فردید در مورد تصوف گفت:”تصوف وسیله افسارگسیختگی مطلق نفس اماره است”.

او طی سال های۱۳۱۷ تا۱۳۱۹ به همکاری با مجله های مهر و آموزش و پرورش پرداخت. فردید با مجله “نامه جامعه لیسانسیه های دانشسرای عالی” به صاحب امتیازی ذبیح ا… صفا(۱۳۷۸-۱۲۹۰) و سردبیری پرویز ناتل خانلری(۱۳۶۹-۱۲۹۲) که از سال ۱۳۲۲ منتشر می شد به عنوان عضو هیأت تحریریه همکاری داشت. از سال دوم(شماره دوم)، ناتل خانلری صاحب امتیازی مجله را به عهده گرفت و نام آن نیز به “سخن” تغییر یافت.

فردید در سال ۱۳۲۶ برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه رفت. او همچنین یک سال بعد با زنی فرانسوی ازدواج کرد(احتمالا از او صاحب فرزندی نیز شده است). گفته می شود فردید با وارد کردن اتهام فراماسون بودن به استاد راهنمای دوره دکترای خود “لویی ماسینیون”(۱۹۶۲-۱۸۸۳) از اتمام دوره دکترا سر باز زد. البته فردید اتهام فراماسون بودن را بعدها متوجه بسیاری دیگر نیز کرد بدون اینکه سندی ارائه دهد. البته فردید ژان پل سارتر(۱۹۸۰-۱۹۰۵) خداناباور را هم قبول نداشت و اگر می خواست دکترای خود را با او نیز بگذراند به احتمال زیاد به سرنوشت پایان نامه اش با ماسینیون دچار می شد. فردید بعدها در مورد دانشگاه فرانسه گفت:”در دانشگاه فرانسه ایدئولوژی شیطانی مدتهاست به دست علمای یهودی از سنخ های مختلف است”. به هر حال فردید در سال ۱۳۳۳ بدون اتمام دوره دکترا به ایران بازگشت و البته با تلاش های یحیی مهدوی(۱۳۷۹-۱۲۸۷) و احسان نراقی(۱۳۹۱-۱۳۰۵) توانست جهت تأییدیه خود برای معادل دکترا و اجازه تدریس به عنوان استاد مدعو در دانشکده معقول و منقول اقدام کند. البته بعدها احسان نراقی در مورد فردید و حضور او در دانشگاههای غرب گفت:”دور و بر برخی از اساتید می پلکید”.

به هر حال فردید پس از بازگشت به ایران دوباره همسری برگزید(بدری مرتضوی) و حاصل این ازدواج دو فرزند شد به نام های احمدرضا و فریده که هر دو تحصیل کرده و ساکن امریکا هستند. آنها در فضای فکری پدر نفس نمی کشند.

فردید از سال۱۳۴۹ سلسله سخنرانی های تلویزیونی هفتگی با عنوان “درآمدی به حکمت معنوی” داشت. او در مجالس سخنرانی و در برنامه های تلویزیونی مدح شاه را می گفت. همچنین پس از تشکیل حزب رستاخیز در سال۵۳ و سردبیری ماهنامه بنیاد که علیرضا میبدی در راستای بسط نظریات حزب رستاخیز منتشر می کرد با میبدی همکاری داشت. فردید همچنین در کمیسیون شاهنشاهی تدوین ایدئولوژی حزب رستاخیز در سال ۵۵-۵۶ شرکت داشت.

فردید در سال ۱۳۵۱ به دلیل بالارفتن سن از کار بازنشسته شد ولی در عین حال جهت تدریس، پس از بازنشستگی همکاری هایی داشت.

 

ویژگی های فردید :

عادت نظریه پردازان و روشنفکران قرن بیستمی این بود که به جامعه نشان دهند که از همه چیز آگاهی دارند. آنها نسخه شفابخش درمان دردهای جامعه را نظریه پردازی های خود می دیدند. آنها در مسائل وسیعی خود را کارشناس و صاحب نظر می دیدند. این عادت همه چیز دانی و دانای کل نمایی بیشتر تحت تأثیر رفتار فردید در ایران رواج یافت. البته فردید با روشنگری، عصر روشنگری، روشنفکری و منورالفکری مخالف بود. به عقیده او:”زبون اندیشی مساوی با منورالفکری است”.

روشنفکران عصر مشروطه دنبال گفتمان تجدد و آزادی خواهی بودند. در دوره ای :” منورالفکر معادل ناسیونالیست، اصلاح طلب، مشروطه خواه، و، بعدا متجدد به شمار می رفت”. از دهه ۴۰ خورشیدی این فردید بود که گفتمانی در ماهیت مخالف تجدد و مدرنیته مطرح کرد. اگرچه تئوری پردازی های او فاقد ساختارمندی و مؤلفه های مکتوب مشخصی است، اما تغییر فضای فکری بسیاری را دامن زد. او توانست روشنفکران و نویسندگانی مثل علی شریعتی)۱۳۵۶-۱۳۱۲)، جلال آل احمد(۱۳۴۸-۱۳۰۲) و… را با تفکرات خود همراه کند.

روشنفکری و پارادایم های روشنفکری عصر مشروطه با آرای فردید مورد حمله قرار گرفت:”یکی از ویژگی های مهم و مهلک پدیده فردید- یا به طور کلی روشنفکران پیامبرصفت در ایران- عدم هرگونه رواداری در مقابل آدم های معمولی، بی اعتنایی به واقعیت های موجود اجتماعی، و خواست ویرانی کامل همه اندیشه ها، ساختارها، عادت ها و شیوه های اندیشیدن است”.

فردید چندان از هنر سخنوری بهره مند نبود. البته در مکتوبات نیز انسان کم کاری بود. شاید به همین دلیل است که ارادتمندان او، او را “فیلسوف شفاهی” نامیده اند. اینکه تا چه اندازه او شایسته لقب فیلسوف بوده است باید در میان گفته های خود او گشت و  نظرش را دانست. اگرچه فردید را در طبقه فیلسوفان برشمرده اند ولی خود در تضاد با عقل فلسفی بود:”آخرین رنگ جندالطاغوت همانا، عقل فلسفی است”. فردید به عقل جدید نسبت پتیارگی می داد:”تفکر وقتی آغاز می شود که ما در آن هنگام دریافته باشیم که آن عقل را که طی قرن ها ستوده آمده سرسخت ترین پتیاره دانیم”. فردید می گوید:”تا آنجایی که خدا به سراغ او آید، مشغول جهاد است. جهاد با فلسلفه بر فلسفه”. البته فردید به فیلسوفان نظری خوش نداشت و فلسفه در غرب را یک فرآیند دسیسه گونه می پنداشت:”بزرگترین مدافع فلسفه در غرب فراماسونرها هستند”. البته فردید که شاگردانش او را همچنان فیلسوف می دانند خود معتقد بود:”آنچه که قبل از همه بایستی ابطال شود فلسفه است”. او فلسفه را اسباب بازی امروز بشر می دانست:”بشر امروز اسباب بازی و جغجغه ای به نام فلسفه در دست اوست و گمگشته ای که با بازی در پی اوست”.

فردید، هایدگر را به ایرانیان معرفی کرد، از این رو به علاقمندان به فردید و آرای او در ایران حلقه “هایدگری” نیز گفته می شود. البته هانری کُربن (۱۹۷۸-۱۹۰۳) را مسئول اصلی تفسیر هایدگر در ایران دانسته اند. هانری کربن، البته هایدگر را به صورت حضوری نیز در بهار ۱۹۳۴ دیده بود.

فردید تندخوترین روشنفکر ایرانی بود و با منتقدان خود بسیار دشمنانه برخورد می کرد. این تندخویی در حدی بود که به حملات شخصی و غیراخلاقی نیز متوسل می شد. به طور مثال فردید با اینکه خود متأثر از هانری کربن بود، اتهاماتی را علیه او متوجه کرد:”اول فکر می کردم او آدم ساده ای باشد ولی بعد فهمیدم که این آقا فراماسون است و اساسا مأمور است”. کربن قرار بود در سال ۱۳۲۴ به اتفاق همسرش به تهران بیاید و طی مأموریتی ۳ ماهه بازگردد، ولی این مدت حضور در ایران سی سال طول کشید. در سال های حضورش در ایران با بسیاری از چهره های مطرح ایران نشست و برخاست داشت. کربن با علامه طباطبایی، سیدجلال الدین آشتیانی، سیدحسین نصر، محمد معین و داریوش شایگان نشست های مداومی داشت(فردید حتی در مورد آشتیانی بعدها گفت:”سیدجلال الدین آشتیانی که مفسر اسفار اربعه است غربزده است، اما کفر او جلی نیست”). کربن حتی همراه سیدحسین نصر، به مسجد جمکران نیز رفته بود. کربن از طرفی اسلام ایرانی را به غربی ها نیز معرفی کرد. به هرحال فردید بدون ارائه مدرک یا سندی همچنان کربن را مورد اتهام های تند قرار می داد:”هانری کربن، یهودی و فراماسون و صهیونیسم زده است”.

فردید البته اتهاماتی را حتی متوجه ارادتمندان و شاگردان خود نیز کرد. این تهمت ها از آن بابت بود که فردید رغیب پذیر نبود و کسی را در سطح و تراز خود نمی دانست و نمی پسندید و در موضوعاتی که خود را بانی طرح آن می دانست کسی را  به عنوان شریک نمی پذیرفت. جلال آل احمد کتاب غربزدگی را تحت تأثیر فردید نوشته بود، ولی فردید در مورد او گفته بود:”آل احمد نمی دانست غربزدگی چیست و غربزده مضاعف بود و شعار می داد”.

زبان و لحن فردید همواره لحنی تند و پرخاشجویانه و تدافعی بود. عده ای همین زبان تدافعی و روش و منش را ابزاری در دست پاره ای افراد عوام و یا بیگانه با اندیشه دانسته اند. فردید خودستا بود و در فلسفه کسی را قبول نداشت. او همچنین عبدالکریم سروش(حسین حاج فرج دباغ) را نه یک رغیب که یک دشمن می دید و در یک مورد ناسزاگویی در مورد او انجام داد که توسط کسی در آن جلسه ضبط شد و به اطلاع سروش رسید که منتهی به شکایت رسمی سروش از فردید شد، البته این شکایت با وساطت برخی(غلامحسین ابراهیمی دینانی) پایان یافت(البته در سال ۱۳۷۴نیز سروش شکایتی از کیهان و کیهان هوایی، مبنی بر وارد کردن اتهام”جاسوسی و ارتباط ناروا با بیگانگان” به خود تنظیم کرد که آن نیز بی سرانجام ماند). سروش، ظاهرا فردید را برای اولین بار، بعد از انقلاب می بیند:”فردید را یکبار در خانه اش، در اوایل انقلاب دیدار کردم”، البته بعد از این بود که فردید حملات خود به سروش را آغاز کرد. سروش نیز سال ها بعد و زمانی که فردید دیگر در قید حیات نبود با زبانی تند در مورد او گفت:”کار او[فردید] را می توان توحش یا مالیخولیای فلسفی توأم با بی تقوایی سیاسی و یا قانقاریای اخلاقی نام نهاد”. و چون سروش، از گزند زبان و قلم فردیدی ها در امان نبود، آنها را یکپارچه در راستای اهداف استادشان می دید. از دید سروش، فردید کسی بود که:”شاگردانی پرورد همه مُعجب و متکبر و بددهان که به جای تأمل فلسفی، دنبال خلق فحش های جدید می گردند”. سروش نیز از اتهام فراماسون بودن فردیدی ها در امان نبود. این شگردی بود که فردید و فردیدیان اغلب در قبال مخالفان فکری خود به کار می بستند.

فردید از نظر مکتوب کردن آرای خود عاجز بود و به کسانی که توانایی نوشتن داشتند حسادت می ورزید. از نظر شخصیت دانشگاهی نیز، او را یک استاد دانشگاه بسیار بی انضباط از هر نظر دانسته اند. منتقدین گفته اند:”بیشتر دوست داشت آدم ها را بازیچه و سرگشته نگه دارد”. پریشان گویی هایش در حدی بود که او را “افلیج فلسفی” نیز گفته اند(داریوش آشوری) .

 

شرقی ها و غرب :

اگرچه فردید دکتر نبود، اما دکترینی داشت که آن را در جلسات قبل از انقلاب در منزل دکتر امیرحسین جهانبگلو(۱۳۷۰-۱۳۰۲) و همچنین در منزل شخصی خود پیگیری می کرد. این جلسات به جلسات “فردیدیه” معروف بودند. در این مجالس افرادی نظیر: داریوش آشوری، نجف دریابندری، ابوالحسن جلیلی، شاهرخ مسکوب، داریوش شایگان، رضا داوری اردکانی و … شرکت داشتند. داریوش شایگان در مورد آن جلسات گفت:”ما در خانه دوستمان امیرحسین جهانبگلو با فردید دوره داشتیم. این شب ها که به دلیل حضور فردید به فردیدیه معروف بودند آزمایشگاه زنده پریشانی و تشویشی بودند در آن زمان بر خاطرها حکومت می کرد. سوای این معجون حیرت انگیز، آنچه از این شب های هیجانی و نمایشی و غالبا مضحک تا حد فضاحت به یاد دارم نزاعها و درگیری های لفظی، از جا در رفتن ها و یقه درانی های پرتلاطم، و بددهنی های رسوایانه بود. شب هایی پربار و در عین حال غم انگیز بودند. فردید یک آشوبگر مادرزاد بود”.

فردید از منتقدان غرب بود و سرستیز با غرب داشت. او البته امت های واحده آغاز و انجام تاریخ را از این تمامیت انگاری در اسارت بودن غرب فارغ می دانست. فردید همه را اسیر غربزدگی می دانست، حتی شاعران شعر نو را:”شعر نو امروز دفاع از فسق و فجور و آخرالزمان است”. او در مورد نیما یوشیج(۱۳۳۸-۱۲۷۶) هم گفته بود:”هنر نیما در خدمت نفس و مطامع غربی است”. فردید زمانی به خانه فروغ فرخزاد(۱۳۴۵-۱۳۱۳) می رفت و به شعرهایش گوش می داد و البته با شاعران دیگری نیز نشست و برخاست داشت، یا آنها به دیدار او می رفتند. از جمله شاعران یوسفعلی میرشکاک به منزل فردید رفت و آمد داشت. احمد عزیزی نیز به منزل فردید سالها آمد و شد داشت. سهیل محمودی نیز در تعدادی از جلسات فردید حضور داشت. طاهره صفارزاده(۱۳۸۷-۱۳۱۵) از دیدار فردید برخوردار بوده و فردید در دیداری با او، به او لقب ژاندارک ایران را داده بود. همچنین رضا براهنی نیز گفتگوهایی با فردید داشته(البته بیشتر تلفنی). رد پای افکار فردید در اشعار سیدعباس معارف(۱۳۸۱-۱۳۳۳) دیده می شود. معارف و علی معلم دامغانی با فردید ملاقات هایی داشتند. معلم در پاره ای از اشعار خود متأثر از نگاه فردید بوده است. فردید، داریوش شایگان و سهراب سپهری(۱۳۵۹-۱۳۰۷) نیز نشست هایی سه نفره داشتند. یدا… رؤیایی، امیری فیروزکوهی(۱۳۶۳-۱۲۸۹) نیز با فردید دیدارهایی داشته اند. فردید و نادر نادرپور(۱۳۷۸-۱۳۰۸) نیز در برخی مجالس باهم حضور داشتند. فردید با دکتر محسن هشترودی(۱۳۵۵-۱۲۸۶) که در شعر نیز قلمی می زد دیدارها و نشست های طولانی مدتی داشتند. همچنین فردید با سیمین دانشور(۱۳۹۰-۱۳۰۰) نیز گفتگوهای تلفنی طولانی داشت(البته فردید گفتگوهای تلفنی طولانی با مصطفی محقق داماد و غلامحسین ابراهیمی دینان نیز داشت).

فردید و طرفداران او همواره منتقد غرب و مدرنیته بوده اند و البته این تقابل با غرب به یک جنگ تمام عیار نیز گاه بدل شده است. فردید در مورد نسبت خود باغرب می گوید:”من غرب زده هستم و می دانم که غرب زده هستم، و در دوره جدید هستم، اما غربزدگی من سلبی است، یعنی مبارزه می کنم با این غربزدگی”. فردید، روم و یونان قدیم را مظهر طاغوت می دانست. در همین راستا خود را تا جایی که به گفته خودش “حکیم آلمانی مسیحی” [هایدگر!] غرب و اومانیسم و تاریخ دوهزاروپانصد ساله متافیزیک غرب را نفی می کند، همسخن می بیند. رضا داوری نیز در تعریف خود از غربزدگی گفته:”پیدایش این فکر که بشر خود میزان و ملاک حقیقت است غربزدگی است”. شاید از همین رو بود که او می گفت:”ما منتقد مدرنیته ایم”.

ستیز هایدگری های ایران با غرب و تمدن غرب چنان است که عده ای تفکرات حلقه هایدگری فردید را در راستای اهداف بنیادگرایانه سیاسی می پندارند. فردید به جد با اعلامیه جهانی حقوق بشر در مخالفت بود:”در اعلامیه جهانی حقوق بشر و آزادیخواهی هرج ومرج است”. البته رضا داوری به عنوان نزدیک ترین تالی فکری فردید نیز در نقد منشور جهانی حقوق بشر می گوید:”نهادها ومؤسسات حافظ و حامی حقوق بشر نهادهای سیاسی و گاه هم حقوقی و علمی اند و البته در نهادهای سیاسی هم ممکن است دانشمندانی کار کنند که تعلق خاطر به حقوق بشر دارند، اما این نهادها روی هم رفته اهمیتی ندارند”. داوری در سال ۱۳۶۱ گفته بود:”در یک جامعه ی دینی نهادهای دموکراتیک بی ربط است”. داوری مواضع ضدلیبرالی را پی می گرفت.

داوری با ذات حاکمیت ملی و قانون اساسی مبتنی بر نظر مردم مخالفت دارد. آوینی نیز تحت تأثیر همین گفتمان می گفت:”تردیدی نمی توان داشت که اگر حتی پارلمان- مجلس شورا- نمی توانست صورتی موجه از حضور مردم و بیعت آنان را با ولایت فقیه ارائه دهد هرگز در نظام اسلامی موجودیت نمی یافت”. او رأی مردم را تا زمانی که احکام اسلامی مشروعیت آن را تأیید کند قائل به اعتنا می داند. آوینی در همین زمینه گفت:”نظام جمهوری اسلامی یک نظام ولایی است که حول شمس ولایت فقیه تشکیل شده است و بنابر این ، نهادهای سیاسی و اجتماعی نه در جهت تدمین حاکمیت مردم بر خودشان- که اصلا نمی تواند مفهوم واقعی داشته باشد و همیشه در همه جا نخبگان، قشری از اقشار مردم هستند که حاکمیت را در دست دارند- بلکه در جهت تسری و تنفیذ احکام اسلام در جامعه از طریق رهبری فقیه که مردم نیز با او بیعت کرده اند تشکل یافته اند”.

آوینی به جد با دموکراسی مخالف بود و می پنداشت:”دموکراسی اوتوپیای فریبنده روشن فکران است”.  از همین دیدگاه بود که او نسبت به قوانین جهانی بدبین بود:”ما قوانین بین المللی را چماق توجیه شده ای می دانیم که بر سر انقلابیون و دین داران و عدالت خواهان فرود می آید”.

البته داوری خود معتقد است که در برخی زمینه ها به سمت محافظه کاری رفته است و شاید از همین روست که نگاه او به نهادهای حقوق بشر جهانی سیاسی است. البته او در مورد رابطه سیاست با خود گفته است:”هیچ وقت نتوانسته ام خود را از چنگ سیاست رها کنم”. فردید و تالی فکری او هرچه قدر منشور جهانی حقوق بشر را قابل اهمیت نمی دانستند، اما سروش آنرا از همه کشف های جدید بشر مهم تر می دید و معتقد بود:”حقوق بشر از جمله اکتشافات جدید و فوق العاده مهم بشر است که اهمیت کشف آن از اهمیت کشف الکتریسیته، اتم، جاذبه، کدهای ژنتیک و … هیچ کمتر نبوده است”.

فردید حتی با مشروطه نیز سر ستیز داشت و آن را ذیل تاریخ غرب می دانست:”مشروطه ذیل تاریخ غرب است”. او در مورد مشروطه معتقد بود:”مشروطیت آخرین مرحله پتیاره عقل و خرد غربی است”. البته فردید در معنی لغت پتیاره گفته:”پتیاره یعنی آنچه و آنکه جلوی حق، معاند و مخالف یزدان می ایستد”. او در راستای نظریات مخالفان مشروطه بود: “کاش امکان داشت استبداد ناصرالدین شاه ولی آنهم نکبت بود ولی غربزدگی مضاعف بدتر از استبداد ناصرالدین شاه بود”.

فردید با تکنولوژی و صنعت که دستاورد علم غرب است نیز سرستیز داشت و آنرا حاوی شر می دانست و معتقد بود این تکنولوژی نشانه قهر الهی است و کره زمین را ویران می کند. فردید معتقد بود صنعت ما را ویران خواهد کرد. او ذات صنعت را خدمت نفس اماره و ظلمت کفر می دانست.

هایدگر که خود بخشی از نظام نازی و مدافع آن بود، اتاق های گاز هیتلری را نه نتیجه کار هیتلر که محصول تکنولوژی جدید می دانست.

در غفلت از تکنولوژی، فردید نقش مهمی در ایران داشته است. او معتقد بود:”سرتاسر تاریخ غرب باطل است”. البته ضدیت فردید با عقل مدرن نیز از جذب اولیه او به هانری کربن سرچشمه می گرفت. هانری کربن نیز از شارحین آرای هایدگر بود. فردید همچنین در مورد مبحث تمدن، اعراب پیش از اسلام را متمدن می دانست ولی ذات تمدن ایرانی پیش از اسلام را زورگویی می دانست:”باید اندیشید از تمدن پارسی که ذاتش در تسلط و زورگویی است و از امپراتوری منسوخ آن چه مانده است؟”. آل احمد نیز توجه مجدد روشنفکران به سنت های زرتشتی را برنمی تابید و از آن با عنوان”زردشتی بازی” نام برده است و آن را یکی از بازی های روشنفکران دانسته است. او سنت های زردشتی را مرده های پوسیده و ریسیده می دانست:”در دوره بیست ساله[پهلوی اول]، از نو سر و کله فروهر بر در و دیوارها پیدا می شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده ایم و بعد سر و کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید پیدا می شود با مدرسه هاشان و انجمن هاشان و تجدید بنای آتشکده ها در تهران و یزد. آخر اسلام را باید کوبید و چه جور؟ این جور که از نو مرده های پوسیده و ریسیده را که سنت زردشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم…”. آل احمد در این مخالفت با زنده کردن نام کوروش و داریوش، به سراغ فردوسی هم می رود و عمل برخی روشنفکران در بناکردن مقبره برای فردوسی را هم نکوهش می کند. او این حرکت را “نمونه منحصر به فردی از معماری دیکتاتوری، مستعمراتی، زردشتی، هندی” می دانست. و معماری مقبره فردوسی در توس را “جسم درشت و نخراشیده” می دانست. او مقبره سازی برای فردوسی را “فردوسی بازی” روشنفکران نام نهاده بود. البته علی شریعتی نیز با آنکه می دانست زرتشت مقام پیامبری دارد او را در خور نکوهش می دانست. او در سخنرانی بیست و یکم رمضان ۱۳۵۰ خورشیدی خود، که بعدها با عنوان”آری اینچنین بود برادر” به چاپ رسید در مورد زرتشت گفت:”و زرتشت در آذربایجان مبعوث شد، و بی آنکه با ما تازیانه خوردگان و عزاداران دخمه ها، دخمه ای گور هزاران برادر بوده، سخنی بگوید، به بلخ شتافت و در سلامت دربار گشتاسب، از ما برید”.  شریعتی در همین سخنرانی نظام ایران پیش از اسلام را نظام موبدانی می داند که همواره مردم را به بردگی می کشیده اند و خود را گریزان از این فرهنگ می بیند:”آمدم از ایران، از نظام موبدان تبارهای بزرگ که همواره برای جنگها و قدرتها به بردگیمان می کشیدند. گریختم و به شهر او آمدم”.

برخی از متأثران از آرای فردید، با متمایلان به تمدن غرب و مدافعان حقوق بشر و گفتمان سکولار رفتاری تندمزاجانه داشته اند. ستیزه جویی با غرب و تکنولوژی تا حدی به رفتاری تند در فردید دامن زده است که برخی، نظریه های او را دروازه ای به سوی تئوریزه کردن خشونت دانسته اند.

آل احمد که تحت تأثیر فردید دو اثر در تقابل با غرب و روشنفکران به نگارش درآورده بود روایتی سطحی نسبت به غرب و پدیده مدرنیزاسیون داشت. جلال آل احمد متأثر از او به مفهوم غربزدگی پرداخت. به هر حال تندمزاجی فردید شامل حال آل احمد نیز شد. البته آل احمد از روزگاری که تحت تأثیر چپ ها بود تندمزاج بود. او یکبار در اثر اختلافات داخلی در حزب توده و تمایل شخصی او به جریان خلیل ملکی با فردی زد و خورد می کند. او در همین باره می گوید:”یکی از توده ای ها را در ملا عام زدم. عینا. باز در گذرگاهی بود و جوانکی( به نظرم ارسلان پوریا بود) ناسزایی داد و گذشت. رسمشان بود. هرجا می دیدندمان فحشمان می دادند که خائن… و از این قبیل و ما راستی داشت باورمان می شد که خائن بوده ایم که چنان کلافه شدم که زدم توی گوشش و چنان زدم که افتاد توی جوی خیابان”.

فردید رغیب نمی پذیرفت و حاضر نبود کسی دیگر در نظریه پردازی او علیه غرب شریک باشد از این رو بود که در مورد آل احمد و کتاب های او گفت:”این مزخرفاتی که آل احمد نوشته ربطی به حرفهای من ندارد”. آل احمد غرب را اروپا نمی دانست، بلکه شامل کشورهایی می دانست که صادر کننده ماشین هستند. از این روی از نظر آل احمد شوروی نیز جزو تعریف او از غرب قرار می گرفت. او خود گفته:”به جای غرب بگذاریم تا حدودی تمام اروپا و روسیه شوروی و تمام ممالک آمریکای شمالی یا بگذاریم ممالک مترقی…”. آل احمد درک درستی از مفهوم تاریخی و جغرافیایی غرب نداشت و این مفهوم را غیرکارشناسانه باهم مخلوط کرده بود. آل احمد اگرچه “در خدمت و خیانت روشنفکران” قلم زده و روشنفکران را نکوهش کرده است، اما در کتاب”سنگی بر گوری” نشان داده که  پایبند اخلاق نیست. رساله ی سنگی بر گوری توسط آل احمد در سال ۱۳۴۲ نوشته شد ولی پس از مرگش در سال ۱۳۶۰ منتشر شد. این کتاب و برخی دیگران از آثار آل احمد نشان دهنده آن است که آل احمد در عین حال که خود را در تقابل با روشنفکران غربزده می دید ولی در منش و رفتار حاضر به پوشیدن لباس سنتگرایان و تغییر گفتار و رفتار به سبک آنان نبود. آل احمد کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران” را در قبال سکوت روشنفکران در مسأله ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در دی ماه همان سال شروع به نگارش در آورد. افرادی مثل: فریدون آدمیت، غلامرضا امامی، ناصر پاکدامن، حسین ملک، خلیل ملکی و منوچهر هزارخانی در نگارش این کتاب از مشاوران و راهنماهای منابع بودند. البته این کتاب از سال ۱۳۴۵ توسط رضا براهنی در مجله”جهان نو” به پخش در آمد.

همان طور که گفته شد مخالفت با تکنولوژی و صنعت، دستاورد آموزه های فردید در پارادایم جدید روشنفکری بعد از دهه چهل بود. البته پیش تر از او برخی مخالفان مشروطه، با اصل مدارس جدید و حتی با نشستن روی میز و صندلی در مدارس که دستاوردی تکنولوژیک و متأثر از پیشنهاد متجددان برای استفاده در مدارس بود به مخالفت پرداخته بودند. حتی پیشتر،”میرزا حسین خان سپهسالار به کفاره ساختن دارالفنون، مسجد سپهسالار را ساخت”. موزه و تئاتر نیز ناپاک قلمداد شدند. مخالفان سنتی مشروطه، حتی قانون و از جمله قانون مالیات را در تقابل با اندیشه های خود می دیدند. آل احمد نیز مشروطه را محصول ماشینیسم می دانست، و ماشین را یکی از دروازه های غربزدگی.

آل احمد کتاب “غرب زدگی” را به سفارش “شورای هدف فرهنگ ایران” متعلق به وزارت فرهنگ در سال۴۰ به صورت گزارشی به نگارش در آورد. این کتاب توسط دکتر محمود هومن وارسی نیز شد. البته احمد فردید نیز عضوی از اعضای شورای هدف فرهنگ ایران بود. آل احمد خود در این کتاب گفته:”من این تعبیر غرب زدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته ام”. ابتدا در اوایل سال ۴۱، یک سوم آن در “کتاب ماه” کیهان چاپ  و در نهایت در مهرماه ۱۳۴۱ در هزار نسخه به چاپ رسید. البته در چاپ دوم، آل احمد متن مفصل تری در اواخر سال ۴۲ ارائه داد که زیر چاپ توقیف شد ولی در فروردین سال ۴۳ آن را از نو نوشت و برای چاپ به فرنگ فرستاد. البته در ویرایش نهایی، آل احمد یکی از دلایل خود را در نگارش کتاب غرب زدگی سکوت روشنفکران در قبال “کشتار بی رحمانه ۱۵ خرداد ۴۲” اعلام می کند. آل احمد از غرب زدگی به عنوان یک بیماری یاد می کند. متن کتاب غرب زدگی بسیار سطحی و فاقد ارزش تحقیقی و علمی است. آل احمد نسبت های غیر تحقیقی زیادی را متوجه گروه هایی کرده است. او به مفهوم فلسفی و فکری غرب اصلا نظری ندارد. و تمام غرب را از دید پدیده “ماشینیسم” تعبیر و تفسیر می کند. تمام کتاب با محوریت همین ماشین زدگی به نگارش در آمده است. او از ماشین به عنوان “هیولای قرون جدید” یاد می کند. او در مورد نسبت غرب زدگی و ماشین می گوید:”تا وقتی هم ماشین را نساخته ایم غرب زده ایم و خوشمزه اینجاست که تازه وقتی ماشین را ساختیم، ماشین زده خواهیم شد!”. او کتاب غرب زدگی را از همین زاویه و با موضوع “ماشین زدگی” به نگارش در آورده است. عنوان غرب زدگی برای کتاب او با توجه به متن و محتوای نگاشته شده، عنوانی بی مسماست و باید نام کتاب”غرب زدگی” آل احمد را “ماشین زدگی” گذاشت. او در تحلیل خود از ماشین زدگی، دارای نگاهی بسیار سطحی، غیر علمی و حتی غرض ورزانه است. آل احمد در این کتاب، غرب زدگی را معادل تأثیرپذیری از ماشینیسم می داند. او از مشروطه نیز به عنوان “پیش قراول ماشین” یاد می کند. برداشت های او از حوادث تاریخی غیرکارشناسانه است. البته او خود در مورد قضاوت خود در مورد حوادث تاریخی می گوید:”من تاریخ نویسی نمی کنم؛ استنباط می کنم و خیلی هم به سرعت”. او قربانی همین قضاوت های سریع خود از حوادث تاریخی است. آل احمد چنان با پدیده ماشینیسم سر ستیز دارد که حتی به مخالفت جدی با حضور تراکتور در روستاها بر می خیزد. شاید تحت تأثیر همین گفتمان بود که آوینی نیز مخالف با رواج فرهنگ تراکتور بود. آوینی می گفت :”ما خدا را شکر می گوییم که فرهنگ تراکتور و کمباین و شوبرت[آهنگساز اتریشی، ۱۷۹۷-۱۸۲۸] و شوپن[آهنگساز لهستانی، ۱۸۱۰-۱۸۴۹] جزو زیر ساخت اصلی معاش ما نشده است”. آوینی نیز ماشینیسم را ذات تکنولوژی می دانست به طوری که پیشنهاد می داد با احتیاط فراوان و تحت یک نظام مناسب باید تکنولوژی را به استخدام در آورد. آوینی قائل به اقتباس از تکنولوژی بود نه تأسیس آن و در همین رابطه می گفت:”ما که نمی خواهیم تکنولوژی را تأسیس کنیم. ما در صدد اخذ و اقتباس تکنولوژی هستیم و البته راضی نیستیم که مصرف کننده صرف و وابسته به قدرت های صنعتی و اقتصادی باشیم. در راه اخذ و اقتباس تکنیک و توسعه اقتصادی و اجتماعی موانعی وجود دارد که باید برداشته شود”.

بیم از توسعه فرهنگ ماشینیسم باعث شد آل احمد حتی سربازگیری از روستاها و ورود رادیوهای ترانزیستوری به روستاها را همچون دینامیتی مخرب بداند. او در مخالفت با ظواهر ماشینیسم با گسترش و رواج بسیاری چیزها نیز به مخالفت می پردازد، از جمله: تقسیم املاک بین روستایی ها، نفوذ پپسی کولا، استفاده از کارشناسان خارجی در راه اندازی صنایع، تزئین شهر با لامپ های فلورسنت و نئون، حزب گرایی، ودیعه گذاری پول در بانکهای خارجی، اعتبارات بانکی، سهام، سپاه دانش، ازدواج دانشجویان فرنگ رفته با خارجی ها، لیبرالیسم، پوشیدن لباس متحدالشکل در محیط کارخانه ها، سینما، گسترش آرایشگری و سلمانی زنانه و مردانه در تهران و….

آل احمد، خلیل ملکی را نماد روشنفکری اصیل می دانست. او ملکی را در جریان چند دوره محاکمه تنها دیده بود و گمان می کرد روشنفکران حمایت های لازم را از ملکی نکرده اند. آل احمد از گرایش به حزب توده تا جدایی و قرار گرفتن در دسته ملکی دارای فراز و نشیب های زیادی شده بود و دائم در مسیر شکست و سرخوردگی گام برمی داشت. برخی عوامل دیگر نیز سبب شده بود تا او کینه روشنفکران را به دل داشته باشد. او در کتاب “غرب زدگی” این فرصت را پیدا کرد تا با نوشتن آن، تمام قد در برابر روشنفکران بایستد و خود را از مسیر شکست به پل های شهرت و پیروزی برساند. البته متن کتاب غرب زدگی بسیار ضعیف است و در کل این کتاب، آل احمد در حال تندگویی و نسبت دادن های غیر تحقیقی و غیرکارشناسانه است. کل کتاب با نگاهی شدیدا منفی به پدیده غرب و البته ماشینیسم نوشته شده و فحش نامه ای است در قبال کسانی که به ورود و نفوذ پدیده ماشینیسم در ایران کمک کرده اند. کتاب فاقد هرگونه روش علمی و سندهای علمی است. آل احمد با نگاهی غرض ورزانه به دشنام نویسی علیه ماشینیسم می پردازد.

آل احمد در این کتاب هنوز رگه هایی از تفکرات مارکسیستی را در نگاه خود در تقسیم بندی های طبقاتی معاصر به همراه دارد. او چنان از در مخالف با هر چیز نویی بر می آید که حتی به ساختن مدرسه با سبک آموزشی آمده از غرب بدبین بود و آن را “بزرگترین خطر برای مدارس” و البته فرهنگ ما می پنداشت. اغلب آمارهای او که مبنای تحلیل او نیز هستند بی پایه و اساس است. او در مورد تأثیر روند آموزشی جدید در مدارس می گوید:”۹۰ درصد دبیرستان دیده های ما لامذهب اند؛ لامذهب که نه هرهری مذهب اند”. سایر اعداد و ارقام و اشارات آل احمد در کتاب غرب زدگی برپایه برداشت های شخصی اوست و محلی از اعتبار ندارد. آل احمد نگاه درست و مثبتی نیز نسبت به زن ها نداشت. او حتی برای اینکه غرب زده ها را تحقیر کند می گوید:”آدم غرب زده قرتی است؛ زن صفت است”. البته او در نثار و ایثار القاب، روشنفکران را”عین پیرزن های خانواده” خطاب می کند و آنها را “خاله زنک” می پندارد. آوینی نیز روشنفکران را با القابی نظیر “پهلوان پنبه”، “طبل توخالی”، خمیازه کشانی مفلوک” خطاب کرده است. او در مورد ویژگی های روشنفکران ایرانی گفته است:”آنها موجوداتی هستند هرهری، بی رگ و ریشه، پا در هوا، گرفتار وهم و خیال، بادگرا و بیگانه با تاریخ، فرهنگ و مردم خویش”.

همچنین انتقاد آل احمد از محیط دانشگاهی نیز انتقادی لجوجانه و سطحی است. او تا جایی در مخالفت با اعزام دانشجویان به غرب پیش می رود که پیشنهاد می دهد حداقل به مدت۲۰ سال اعزام دانشجو به فرنگ ممنوع شود و به جای آن، دانشجویان را به هند و ژاپن بفرستند. او زبان به دشنام می گشاید و برخی تحصیل کردگان بازگشت کرده از فرنگ را “تفاله” خطاب می کند. اساسا هیچ نکته مثبتی از فرنگ رفته ها به چشم آل احمد نمی آید. او بی وقفه به ناسزاگویی و ایرادگیری به آنها می پردازد. او غرب زده ها را “حشره” نیز خطاب کرده است. او شمشیری در دست گرفته و در تاریکی می چرخاند. بی تأمل به هر سو تیغی و خراشی می زد. او به انتقاد از هرچیزی می پردازد که از نظر او غرب زده ها به آن گرایش دارند(خواه درست، خواه نادرست). او وقتی با گرایش آنها به ایران باستان مواجه می شود، برای کوبیدن همین گرایش تا جایی پیش می رود که گرایش به کوروش و داریوش را در دسته “مالیخولیای افتخار به گذشته های باستانی!” دسته بندی می کند. او ماشین را به چشم “دیو” و”طاعون”ی می دید که به هر طریقی شده حتی با دلیل های بی اساس سعی در دور کردن آن باید کرد. او با شمشیر دشنام، علیه غرب (ماشینیسم) می جنگید. او راهکارهایی نیز برای مقابله با دیو ماشین داشت. او در کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران” پیشنهاد داد که روحانیون همچون کشیشان واتیکان به سلاح رادیو و تلویزیون برای مقابله در برابر غربزدگی تجهیز شوند، چرا که رادیو و تلویزیون را در خدمت ماشینیسم غربی می پنداشت و در پی آن بود که از این غربزدگی راه نجاتی بیابد. آل احمد رادیو و تلویزیون را دارای آثار سو می دانست و این دو را عامل ترویج غربزدگی می دانست. او از گسترش رادیو و تلویزیون بیم داشت. او ضرر این وسایل ارتباطی را روشن می دانست و معتقد بود:”خطر این نوع ابزارهای ارتباطی در حوزه های استعماری و دیکتاتوری به اندازه کافی روشن هست”. او حتی علت بی سوادی در عالم های فقیر را گسترش بیش از حد شبکه های رادیو و تلویزیون می دانست. او چنان تند در قبال این ابزارهای جدید موضع داشت که کسانی که با رادیو و تلویزیون همکاری می کردند را افرادی “مزدور” می پنداشت. آل احمد حتی فرآیند اتوماسیون(خودکاری) صنایع را در ممالک صنعتی، مانعی برای تعقل و تفکر می دانست. او از ماشینی شدن برداشتی بیم آلود داشت.

پدیده مبارزه با ماشین و ماشینیسم در آرای علی شریعتی که از تحصیل کردگان غرب بود نیز مشاهده می شود. او انسان جدید را در اسارت ماشینیسم می دید. او گفتاری در همین باب با عنوان”انسان در اسارت ماشینیسم” دارد. این نظریات توسط شریعتی در شرایطی در ایران مطرح می شد که صنعت از نظر توانایی در طراحی و تولید، گستردگی چندانی نداشت(حتی انسان ماشین زده هم وجهی نداشت) و طرح این موضوعات ترسی از ماشین و تضاد و تقابل با دستاوردهای صنعتی را با خود در پی داشت. شریعتی ماشین را دارای روح و جانی می دید که قدرت تسلط و از خودبیگانه ساختن انسان را دارد. شریعتی و آل احمد از مخالفت با ماشینیسم به عنوان وسیله ای سیاسی برای بناکردن آرمانشهر ذهنی خود بهره می جستند. آل احمد در دهه اول بهمن ۱۳۴۷ که در مشهد بوده با علی شریعتی در سه مجلس نشست و برخاست داشت و خوشحال بود که شریعتی و خود را “در یک راه” می بیند. البته: “شریعتی فاقد اعتبار لازم برای ورود به محافل بالای نخبگان مذهبی بود”. شریعتی متجدد شدن را کار غربی ها برای اغوای شرقی ها می پنداشت. شریعتی آزادی های فردی را تأیید نمی کرد و آزادی های فردی و مدنی را بر نمی تافت. او در پی القای اندیشه های متأثر از دیدگاه های سوسیالیستی بر جامعه بود. شریعتی ایدئولوژی را معادل آگاهی بر می شمرد .

علی شریعتی نیز متأثر از گفتمان غرب ستیزانه فردید، “بازگشت به خویشتن” را مطرح می کند؛ این نظریه ای بود جهت گریز از مواجهه با دنیای مدرن. بازگشت به خویشتن و مبحث الیناسیون مبحثی بود که شریعتی در تقابل با دنیای جدید به آن پرداخته بود. شریعتی بانی روایتی ایدئولوژیک از دین شد که ناشی از کار تحقیقی و پژوهشی نبود بلکه ناشی از سطحی ترین تأثیر از مواجهه با تمدن غرب بود. او کار فلسفی را نمی پسندید. او دنبال سریع به نتیجه رسیدن بود. او نیز همچون فردید زبانی تند داشت. او به برخی فیلسوفان که راه و روش آنها را نمی پسندید دشنام “پفیوز” را نثار کرد[شریعتی: اگر ایدئولوژی باید از فلسفه سر می زد، رهبران با ایمان ها باید فلاسفه می بودند، و مجاهدین راه حقیقت، نیز فیلسوفها، در صورتی که فلاسفه چهره های پفیوز تاریخ اند: مجموعه آثار،ج۲۳،ص۷۲] . راهی که شریعتی به جوان ها و مجاهدین راه حق از نظر خود نشان می داد، راه فلسفه و فیلسوفان نبود بلکه فحش دادن و پفیوز خواندن آنها بود. او حتی راضی نبود فرزند پسرش در فلسفه گام نهد(پندی که پسر به گوش نگرفت. احسان شریعتی فارغ التحصیل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه است. پایان نامه دکترای او به هایدگر و قرائت ایرانی آن از دید فردید اختصاص دارد. او نیز بعد از انقلاب با وساطت جهانبخش ناصر با فردید دیداری داشت). بد زبانی نسبت به مخالفان، میراث ماندگار فردید و برخی متأثران فکری اوست.

سیدحسین نصر نیز که از حلقه متأثران فردید بود، علم غربی را برنمی تابد. او می گوید:”من همواره هر چیز سنتی ایرانی را بر آنچه از غرب می آمد برتری می دادم ” . این از آن جهت بود که نصر:”همواره منتقد علم گرایی غربی” بوده است. نصر همچنان نیز سر جدال با مدرنیته دارد. نصر، فسلفه دکارت که آغازگر تمدن جدید در غرب بوده را نمی پسندد و معرفت سکولار در دنیای جدید را یاوه می پندارد. فردید در مورد دکارت گفته بود:”منِ دکارت افسد از طاغوت یونان است که آن را دفع می کند”. نصر نیز از تمامی جوانب تمدن زمانه مدرن انتقاد می کند. او ابدا پارادایم های دنیای مدرن را قبول ندارد، نصر با آنکه در غرب زندگی می کند اما حتی گفتمان علمی تساهل محور را برنمی تابد و این باعث شده که عده ای این فیلسوف را متهم به گام زدن در مسیر بنیادگرایی کنند. نصر شاگردانی نیز پرورش داد. او در همین زمینه گفت:”در میان دانشجویان ایرانی می توان به نصرا… پورجوادی که اینک از استادان بسیار به نام ایرانی است و غلامرضا اعوانی که بهترین دانشجوی ایرانی من در هر دو رشته فلسفه و عرفان بوده و امروزه در این دو زمینه از متخصصان خوش نام است، اشاره کرد. دیگر دانشجوی نزدیک من در رشته فلسفه غلامعلی حدادعادل بود که اکنون رئیس فرهنگستان ادب فارسی است”. البته حداد عادل چهار سال شاگرد فردید بوده ولی به قول خودش عاقبت نفهمیده فردید چه می گفت و چه می خواست بگوید(مصاحبه با نشریه پنجره).

سیدحسین نصر، از بازگشت به سنت ها در قالب پروژه امر قدسی، در برابر نظریه های غربی دفاع می کند. البته فردید می گفت:”امر قدسی را من به “اسلام” تعبیر کردم”. رضا داوری اردکانی نیز در مسأله امر قدسی با نصر همصداست. داوری می گوید:”باطن سنت دینی، امر قدسی و تعلق به آن است”. داوری و نصر در تقابل با مدرنیته جانب دفاع از سنت را می گیرند. داوری تا جایی پیش می رود که هیچ اتهامی را علیه سنت بر نمی تابد و دامن سنت را از عوامل عقب ماندگی پاک می داند. او در دفاع از سنت می گوید:”قومی که سنت نداشته باشد، درک، قانون و عقل ندارد”.

داوری، در کتاب”فلسفه، سیاست و خشونت” به دفاع از خویش در برابر اتهام “مروج و معلم خشونت” بودن خود پرداخته است. البته این کتاب به صورت فرضی پرسش هایی را از زبان یک جوان پرسشگر مطرح کرده است و داوری به اختصار در مورد هر سؤالی پاسخی داده است. البته بیشتر حجم این کتاب به دفاع از افلاطون اختصاص دارد. برخی افلاطون را به خاطر کتاب” نوامیس” بنیانگذار فلسفه خشونت دانسته اند ولی داوری در این کتاب به شکلی ساده سعی کرده دامن افلاطون و البته فلسفه را از خشونت عاری بداند. داوری در برداشت خود از خشونت می گوید:”خشونت در خاص ترین معانی آن وادار کردن مردمان به انجام دادن کارهایی است که نمی خواهند انجام دهند و گفتن سخنانی که نمی خواهند بگویند”.

البته داوری تمامی انواع حکومت ها را توتالیتر می داند و هیچ نوع حکومتی را خالی از روش های توتالیتری نمی داند. او گفته:”من توتالیتریسم را اولا متعلق به دوران جدید می دانم. ثانیا این صفت را به شوروی و آلمان هیتلری اختصاص نمی دهم و بالاخره همه حکومتهای زمان کنونی را به درجات و کم و بیش توتالیتر می بینم”. از نظر او انسان آزاد نیز اسیر دنیای تکنولوژی زده است. او آزادی مردم را در قالب خواست “قمارخانه جهانیِ اطلاعاتِ تکنیک” می بیند.

البته داوری، فلسفه را مقدم بر سیاست و علم می داند و تعیین تکلیف برای این دو را بر عهده فلسفه می داند. از دید او فلسفه “چشم عالم جدید” است نه علم. او تغییرات در دنیای متجدد را مدیون علم نمی داند بلکه این تغییرات را مدیون تغییر در اندیشه فلسفی می داند. اگر بیکن معتقد بود که دانش قدرت است، اما داوری معتقد است که این فلسفه است که این قدرت را به علم داده است. او حتی می گوید:”تقدم دموکراسی بر فلسفه را نپذیرفته ام”.

داوری البته تمدن جدید را مستحق لقب “تمدن خشونت” می داند:”اگر بخواهیم یکی از تمدن ها را تمدن خشونت بنامیم، استحقاق تمدن جدید از همه بیشتر است”. داوری تمدن جدید غربی را به لحاظ دیدگاه فلسفی خود متهم به خشونت گرایی می داند. از نگاه او:” نه فقط فاشیسم و استالینیسم عوارض جهان متجدد بودند، بلکه بنیادگرایی هم اختصاص به دوران تجدد دارد”. او اگرچه از سال ۱۳۶۳ تا کنون عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده و هست و همچنین سردبیری مجله “نامه فرهنگ” وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را برعهده داشته اما خود را شاغل به امر سیاست نمی داند:”من بیش از پنجاه سال معلمی کرده ام و شغلهایی که داشته ام و دارم هیچ کدام سیاسی نبوده است”. از نظر او سیاست همواره امری ماکیاولیستی است:”گاهی وسوسه می شوم که بگویم سیاست بالذات ماکیاولی است و استاد اول سیاست، این ایتالیایی پریشان احوال است”. البته او در مورد سبک فلسفیدن خود می گوید:”منزوی و دیرآشنایم و زبانم مجمل و مبهم است”. البته او در مورد رابطه خود با سیاستمدادران نیز گفته:”هرگز رابطه سیاسی نداشته ام و اکنون هم ندارم”. او در مورد نقش خود در سیاست ایران گفته:”از هیچ کاره هم هیچ کاره ترم”. البته او یادش نرفته که متذکر شود که:”من نقاد مدرنیته ام”. او اگرچه خود را سیاسی نمی داند ولی با نقد مدرنیته، تکلیف طیف سیاستمداران مدرنیته ستیز را مشخص می کند.

البته داوری خود را یک فیلسوف می داند و از این روست که می پندارد فلسفه است که تکلیف سیاست را باید مشخص کند. از نظر او”فلسفه ارتباط مستقیم با زندگی مردم ندارد، بلکه بنیانگذار است و علم و سیاست و قانون بر اساس آن بنا می شود”. از این دیدگاه می توان او را افلاطونی دانست. در این کتاب نیز در چند فصل به دفاع تمام قد از افلاطون می پردازد. از این لحاظ که فلسفه را بالاتر و حاکم بر سایر امور می بیند می توان او را افلاطونی دانست.

وقتی از زبان یک جوان پرسشگر به صورت فرضی، خودش این سؤال را مطرح می کند که مرجع تصمیم گیری و فعل و عمل در حکومت ایران تعلیمات مرحوم احمد فردید است، او این گفتار را “پندارهای بیهوده” می خواند و در دفاع از فردید می گوید:”در میان معاصران کسی را نمی شناسم که مثل فردید به فلسفه دلبسته و وابسته باشد و عمق کلمات و اقوال فیلسوفان و بخصوص متأخران را در یابد”.

البته داوری، وجود هایدگری ها در ایران و تأثیر آنها بر سیاست را انکار می کند و آنرا “یاوه ترین حرفها” می داند. او در این مورد گفته:”دوستداران لفظی آزادی و دموکراسی، مخالف و حریفی به نام هیدگری ها برای خود ساخته اند تا او را مسئول شکست دموکراسی بدانند، ولی چنین گروهی وجود ندارد و اگر کسانی به این نام باشند، در سیاست نفوذ و تأثیری ندارند”. رضا داوری هایدگر را ناجی ایرانیان از زندان غرب می داند .

داوری با کسانی که بر تقدم توسعه سیاسی پا می فشرند می تازد و می گوید:”من سودای تقدم توسعه سیاسی را سودایی بیهوده می دانم”. او با این انتقاد، از دید خود مخالفت “روشنفکران نازک نارنجی” را بر می انگیزد. او دنیای جدید را به علت خواست آزادی رو به نابودی می بیند:”وقتی آزادی عین قدرت باشد به مرحله ای می رسد که خود را نابود می کند”.

داوری در کتاب”درباره غرب” راه مبارزه با غرب را نیز نشان داده است :”بر مبنای تفکر غربی هم می توان به مبارزه سیاسی با غرب برخاست”. داوری به تهاجم فرهنگی غرب اعتقاد دارد و آن را بازی سیاستمداران غربی می داند. او می گوید:”تهاجم فرهنگی مرحله ای از تاریخ غرب است که در آن از یک سو آرزوی تحقق رویا و سودای جهان یگانه غربی در سرها پرورده می شود و از سوی دیگر چشم ها به پشت پاها دوخته شده و کمتر کسی به افق مقابل می نگرد، و اگر به افق بنگرد تیرگی آن وجودش را از وحشت پر می کند”. او تکنولوژی را زمینه ساز تهاجم فرهنگی می داند:”تحقق عصر اطلاعات نه فقط زمینه مناسب و مساعد تهاجم فرهنگی، بلکه شرط و لازمه آن است”. البته داوری هجوم فرهنگ غرب به سایر فرهنگ ها را به “شبیخون فرهنگی” تشبیه کرده است:”از دویست سال پیش هجوم فرهنگی از جانب غرب آغاز شده و در نیمه دوم قرن بیستم این هجوم به “شبیخون فرهنگی” مبدل شده است”. البته داوری، مثل آل احمد به غرب با نگاه جغرافیایی نظر نمی افکند و آنرا بر خلاف آل احمد، با دیدی فلسفی که از یونان باستان شروع شده است می نگرد. او می گوید:”غرب یک منطقه جغرافیایی نیست. غرب اروپا و امریکا نیست؛ آن را مجموعه علم و عقل و تکنیک و سیاست و ادبیات جدید و متجدد نیز نمی توان دانست، بلکه غرب شرط پدید آمدن علم و تکنیک جدید و سیاست و ادب کشورها و مردمی بوده است که غرب و غربی خوانده می شود”. او تمدن غربی جدید را رو به نابودی می بیند و حتی تروریسم جدید را محصول دنیای متجدد می خواند:”تروریسم گیاهی است که که در زمین نیست انگاری می روید و شوره زار نیست انگاری را که ثمری جز هلاکت و نابودی ندارد دنیای متجدد آبیاری کرده است”. او به حکومت دموکراسی نیز خوش بین نیست و آنرا نیز در دسته های حکومت های توتالیتر دانسته است و البته با قهر و در مصداق می گوید:”در قهر ها و تجاوز ها و خشونت هایی که در سراسر جهان وجود دارد درست قدرت های صاحب دموکراسی در کار است”. البته او در بحث ها فلسفی می اندیشد ولی در مصداق ها کاملا سیاسی است. به هر حال او غرب جدید را در حال فروپاشی می بیند:”غرب که دیگر مدد از سرچشمه های خود نمی گیرد از درون در حال فروریختن است”. و شاید از همین دریچه است که می پندارد:”تفکر آینده، تفکر شرق است”.

در تقابل با غرب، داریوش شایگان نیز که در سوئیس، انگلستان و فرانسه تحصیل کرده و از شاگردان هانری کربن و از اهالی مجلس فردیدیه بوده، امکان گفتگو بین فرهنگ ها را با توجه به تسلط فکر غربی ناممکن می دانست. او نیز منتقد اندیشه غرب است و اندیشه غربی را دشمن مرگبار اندیشه شرقی می دانست. شایگان به حمله همه جانبه علیه سکولاریسم پرداخته است و جانب سنت و داشته های گذشته را گرفته است. البته شایگان بعدها از برخی نظریات خود انتقاد کرده است. داریوش شایگان پیش از انقلاب تحت تأثیر شدید تفکرات هایدگر بود. کتاب “آسیا در برابر غرب” توسط او در سال۱۳۵۶ چاپ شد. او بعدها نکاتی در تقابل با اندیشه های پیش از انقلاب خود اتخاذ نمود. او حتی با خود عهد کرد آنچه از نظر رفتاری فردید با دیگران می کرده نکند. شایگان در بازتعریف خود از غربزدگی گفت:”غربزدگی یعنی جهل نسبت به غرب”. و این از نظر خود او به معنی این بود که:”غربزدگی بر خلاف آنچه بسیاری می پندارند، شناسایی غرب نیست، بلکه جهل به ماهیت واقعی تفکر غرب است”. یعنی کسانی که حتی با غربزدگی مقابله می کنند و درک درستی از غرب و فرهنگ غرب ندارند خود در زمره غربزدگان به شمار می آیند.

فردید اهل مدارا نبود و خود را در دشمنی با کفار می دید، شاید از همین رو بود که معتقد بود نباید با کفار مدارا کرد. او می گفت:”چماق و شمشیر روحانیت باید بماند و بر فرق طاغوت مطلق غرب و ماسونی زده بکوبد”. البته فردید در مورد روزگار جوانی خود می گوید:”در جوانی ضد آخوند و متجدد بودم”. فردیدی که قبل از انقلاب ریش می تراشید و کراوات می زد، بعد از انقلاب ریش گذاشت و کراوات را برداشت. در نگاه فردید نگاه عمیق فلسفی مشاهده نمی شود. نگاه او نسبت به مفهوم غرب و غربزدگی نگاهی آشفته و مغشوش است. او حتی در زمان جنگ ایران و عراق نظری نامتعارف و گنگ نسبت به جوان هایی که به جبهه می رفتند مطرح کرد:”بهترین ما همان جوانان غربزدگان مضاعف مرکبی اند که به جهاد و جبهه نبرد به نام دیانت مقدس اسلام می روند”. فردید در مبحث جنگ در مورد عملیات شهادت طلبانه گفته بود:”خودکشی اگر حکم جهاد داشته باشد البته درست است. این جهاد جهادی است که شهادت در پی آنست”. اگرچه فردید به سخن هایی فتواگونه گاه دست می زده، ولی برخی از منتقدین فردید او را مسلمان نما خطاب کرده اند و معتقدند حتی آشنایان او هم می دانند که مسلمان نمایی او هم سراسر دروغ بود(داریوش آشوری).

فردید در نظری عجیب حتی صدام حسین(۲۰۰۶-۱۹۳۷) را دموکرات خوانده بود، این از آن نظر شاید بود که فردید خود را در تقابل با دموکراسی می دید:”صدام حسین استقلال طلب و آزادیخواه و سوسیال دمکرات و دموکرات است”.

 

فردید و هایدگر:

هانری کربن تحت تأثیر هایدگر گفته بود:”آنچه من نزد هایدگر جسته ام و آن چه از طریق هایدگر درک کرده ام، همان است که در متافیزیک ایرانی-اسلامی جسته و یافته ام”. و البته شاید در همین راستا بود که فردید نیز خود را هایدگری می دید:”وظیفه ما مجاهده و سعی برای ظهور امام عصر و انقلاب حقیقی برای تمام بشر است. سعی و مجاهده هایدگر نیز همین است”. فردید خود را همسطح هایدگر می دید:”دعوت من سید احمد فردید، گذشت از فلسفه به فلسفه است. کار هایدگر نیز این است”. فردید خود را هایدگرشناس می دانست و معتقد بود فقط خودش هایدگر را به خوبی می شناسد:”من می گویم شما هیدگر را نمی فهمید…”. البته خودش معتقد بود برای اینکه کتاب هستی و زمان هایدگر را بخواهد برای دیگران توضیح بدهد به ۵سال وقت نیاز دارد. او گمان می کرد همه آثار هایدگر را خوانده است:”من همه آثار او را خوانده ام مگر آثاری که هنوز منتشر نشده”. البته نه تنها آثار منتشر نشده هایدگر را نخوانده بود بلکه کتابهایی که دیگران در نقد و شناخت هایدگر نوشته بودند را به یقین، به تمامی نخوانده بود. به هر حال او به هرچه و هرکه نه گفته بود اما به هایدگر آری گفته بود:”من به هیدگر آری می گویم … روزی که انقلاب شد احساس می کردم هیدگر را خوب می فهمم”.

مارتین هایدگر مخالف دموکراسی و لیبرالیسم بود و این پدیده را رو به مرگ می دید. هایدگر در سال ۱۹۳۳ که به عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ برگزیده شد به حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان(نازی) هیتلری پیوست و هرگز تا پایان عمرش به صورت آشکار ایدئولوژی نازی را رد نکرد. او پس از رسیدن به ریاست دانشگاه، محدودیت های زیادی را به دانشگاه تحمیل کرد و معتقد بود همه چیز از جمله دانشگاه ها باید تحت کنترل رژیم سیاسی هیتلر باشد. او برای دانشجویان برنامه اجباری رفتن به اردوهای نظامی را تدوین کرد. او کار اصلی دانشگاه را تقویت حس قومی و ملی می دانست. هایدگر این کار را یک مأموریت مقدس می دانست: ” مگذار گزاره ها و ایده ها قواعد وجود تو باشند. پیشوا و فقط پیشوا واقعیت کنونی و آینده آلمان و قوانین آن است”.

هایدگر به مدت ۱۴ ماه در حال خدمت نظامی مستقیم به تمدن غربی ای بود که از آن انتقاد می کرد. او حتی به تدارک حملاتی با گاز سمی به سربازان آمریکایی مشغول بود.

فردید، هایدگر را “حکیم آلمانی مسیحی” خطاب کرده بود، این در حالی است که هایدگر با اعلام بریدن از گذشته کاتولیکی خود توانسته بود به مقام استادی دانشگاه دست یابد (هایدگر از۱۹۲۸ به جرگه خداناشناسان پیوسته بود). فردید چنان محو تماشای هایدگر بود که کفر او را نمی دید و می پنداشت:”هیدگر به وحی اعتقاد دارد”. البته فردید در مورد فریدریش نیچه(۱۸۴۴-۱۹۰۰) خداناپرست هم به غلط گفته بود:”نیچه هم اهل بقیه الله است”.  هایدگر،”بازگشت به سرچشمه های اصیل روح” را در آلمان مطرح کرد. تحت تأثیر این آرا بود که احتمالا انواع “بازگشت” ها در ایران مطرح شد: بازگشت به خویشتن، بازگشت به سنت ها و….

از میان شاگردان فردید نیز رضا داوری اردکانی، هایدگر را “حکیم بزرگ زمانه ما” لقب داده است و او را”پیشتاز فلسفه آینده” دانسته است. البته یکی از شاگردان فردید نیز فردید را اینچنین مورد لطف قرارداده و گفته فردید:”یگانه فیلسوف ایران در دوره معاصر” است.

هایدگر البته زمانی که استادی دانشگاهی را برعهده گرفت، شیفته دانشجوی ۱۸ساله خود هاناآرنت(۱۹۷۵-۱۹۰۶) شد. هانا آرنت بعدها از نظریه پردازان مطرح در حوزه فلسفه سیاسی و اجتماعی شد. هایدگر در حالی که ۳۵ سال سن و دارای همسر و دو فرزند بود دلباخته دانشجوی ۱۸ ساله خود شد. هایدگر:”مثل یک جانور وحشی و بی رحم یک دانشجوی جوان و آسیب پذیر را در رختخواب زمین می زد…”. او چنان شیفته رابطه با آرنت شده بود که احساس می کرد شیطان او را تسخیرکرده است:”هانای عزیزم!، شیطان مرا تسخیر کرده است…”.  البته هانا آرنت نیز در عشق خود نسبت به استادش وفادار نبود و در عین حال که با هایدگر در ارتباط بود با کسان دیگری نیز رابطه داشت.

مخالفان غرب و تمدن غرب در ایران و به ویژه حلقه فردیدی ها خود را در تقابل با تمدن غرب می دیدند ولی هایدگر را بی انتقاد می ستودند. داوری، خود در دفاع از وجهه فلسفی هایدگر گفته است:”زندگی خصوصی از فلسفه و تفکر جداست”. و در مخالفت با هایدگر ستیزان می گوید:”بعضی از شرکای تبلیغات بر ضد هیدگر نیز متوجه این معنی شده اند که نمی توان با بدنام کردن یک فیلسوف فلسفه او را نابود و ویران کرد”. به هر حال جدال با غرب و در عین حال ستایش بی چون برخی نظریه پردازان غربی، یک جدال همراه با خودستایی و دیگرستایی متضاد منتقدان و مخالفان غرب در شرق است.

 

فردید انقلابی :

بعد از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، فردید به دلیل سرستیز داشتن انقلابیون با غرب به جمع انقلابیون پیوست و به آنها گرایش یافت. ریش گذاشت و کراوات بر زمین نهاد. او در حمایت از انقلابیون جلسه های سخنرانی ای را از فروردین ۵۸ تا مهر۶۱ به صورت مستمر برقرار کرد. فردید البته با کسانی که از صدور انقلاب صحبت می کردند مخالف بود:”این انقلاب ما را بشر بدان نیازمند است. نه اینکه بگویم آن را صادر کنیم، بلکه باید آن را وارد کنیم. خدا کند قدری این اصطلاحات مرسوم به تناسب که جلو رفتیم تغییر یابد”. البته یکبار فردید بعد از انقلاب در جلسه یکی از گروهها به نام “کانون مبارزه علیه فراماسونری، امپریالیسم، صهیونیسم” (کامفراص) شرکت می کند، ولی دیگر در آن حضور نمی یابد، از این گروه نیمه آشکار اطلاعات دقیقی در دست نیست، ولی باید در نظر داشت که فردید نیز پایه گذار آن نبوده است.

فردید در سال ۵۸ کاندیدای عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی شد و تنها ۲۰۱ رأی را به نام خود ثبت کرد و از حضور در این مجلس بازماند. او سپس در همین سال کاندیدای عضویت در اولین دوره مجلس شورای اسلامی شد. از میان حامیان کاندیداتوری او در مجلس، گروه”فداییان اسلام” که با صادق خلخالی مرتبط بود او را در فهرست کاندیداهای مورد حمایت خود قرار داد. این افتخار حضور در لیست فداییان اسلام، به دلیل شیفتگی مهدی صادقی(خلخالی) فرزند صادق خلخالی نسبت به فردید بود. البته در این انتخابات نیز فردید با کسب رأی کمتر از۶ هزار عدد از ورود به مجلس باز ماند. فردید اما به هرحال خود را فراتر از سیاستمداران می دید:”من از سیاست خارج نیستم بلکه فوق سیاستم، خودآگاهانه”.

فردید اگرچه از دستیابی به مناصب سیاسی بازماند اما از نقدهای سیاسی و سیاسیون دست برنداشت. او موضع گیری های تند و خشنی علیه برخی افراد و گروه های فکری از جمله گروه هایی که لیبرال مسلک قلمداد می شدند داشت. او پایه گذار نوعی خاص از برخورد با مخالفان شد که توسط متأثران فکری او پیگیری می شود. او در حمله به مخالفان فکری و سیاسی خود به انواع حمله دست می زد. او گاه به صدور احکام فتواگونه نیز پرداخته است:”…خدای بازرگان، خدای بورژوازی و خدای لیبرالیسم است. ندانسته خدای اعلامیه جهانی حقوق بشراست[…] آزادی آنها آزادی نفس اماره است. تمامی دسته بازرگان تا حاج سیدجوادی چنین اند. حالا من طرفدار مارکسیسم نیستم، ولی می گویم ابتدا باید به حساب معاندین آنها رسید تا بعد به حساب خود مارکسیست ها. بی طرفانه می گویم، دسته بازرگان دسته ای اند که به نام طاغوت غربی و برای حفظ وضع موجود تلاش می کنند. مثل طرفداران جامعه شناسی یا پوپر و گورویچ”.

البته این شریعتی بود که تحت تأثیر جامعه شناسی نومارکسیستی ژرژ گورویچ(۱۹۶۵-۱۸۹۴)، اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر، برداشت های لویی ماسینیون از عرفان اسلامی قرون وسطایی و رهیافت های متأثر از افکار روانکاوی فرانتس فانون(۱۹۶۱-۱۹۲۵) به جنبش های جهان سوم بود. البته شریعتی نیز شاید نمی دانست وقتی ژان پل سارتر اگزیستانسیالیسم را مطرح کرد و این ایدئولوژی سمبلی برای روشنفکران قرن بیستمی به حساب می آمد خودش دل در گرو شهوت و شهرت داشت:” سارتر با به دست آوردن شهرت و قدرت با بی رحمی و به قیمت قربانی کردن دیگران خودش را تبلیغ می کرد”. فردید، شریعتی را هم به سبک و زبان خود کوبیده است:”خدای متعال در هیچ رگ شریعتی که پیرو سارتر می باشد نیست گرچه به زبان خدای متعالی گوید و این به سبب تأثیر او از سارتر است”. فردید سارتر را یک “ابله بدخت” خطاب کرده بود.

سارتر یک فیلسوف و مبارز چپگرای صرف نبود. او نمایشنامه نویس و رمان نویس هم بود. سیمون دوبووار(۱۹۸۶-۱۹۰۸) که یکی از معشوقه های او بود نیز از نویسندگان مطرح بود. سارتر و دوبووار از روابط عاشقانه خود با هم و با دیگران برای نوشتن بهره می بردند:”[سیمون دوبووار] چشم چرانی ادبی سارتر را قبول داشت و تشویق می کرد. او معشوقه هایش را با سارتر رد و بدل می کرد و با پیشنهاد کردن دوستان دخترش به سارتر باهم زندگی های سه نفری داشتند”. به هر حال سیمون دوبووار دوجنسه بود و به فریب شاگردان خود نیز می پرداخت و این طعمه های جنسی را گاه به تخت سارتر نیز می برد. البته دوبوار به خاطر تداوم این رفتارها سرانجام از دانشگاه اخراج شد .

از طرفی در طیف گروه هایی که فردید مایل بود به حساب آنها رسیدگی کند!، این عبدالکریم سروش بود که دل در گرو منطق اکتشاف علمی و روش ابطالگرایی کارل ریموند پوپر(۱۹۹۴-۱۹۰۲)داشت. فردید همه این دسته ها را در دسته طاغوت غرب می دید:”جمع اسلام و پوپر جمع آب و آتش است و توهین به دیانت اسلام است”. فردید با پوپر به شدت در مخالفت بود و از کوچکترین فحاشی به او طرفدار نظریه های او در ایران دریغ نمی کرد. فردید، پوپر را فیلسوفی مذموم می دانست و او را فاشیست تر از هر فاشیستی می پنداشت. حتی تا جایی پیش رفت که پوپر را ابله و احمق خطاب کرد. پوپر بارها گفته بود که با حلقه پوزیتویست های وین رفت و آمد داشته ولی عضوی از آنها نبوده و حتی نظریه ی آنها مورد تأیید او نبوده، ولی فردید همیشه پوپر را جزئی از حلقه های پوزیتیویست های وین می دید. فردید، دکتر سروش را در خط فکری پوپر می دید از همین رو بود که به خط فکری او می توپید:”جریان پوپر بزرگترین مکر لیل و نهار زده در مملکت ماست”. او حتی از اینکه می دید پوپر با نازیسم در مخالفت است ناراحت بود:”ضدیت پوپر با ناسیونال سوسیالیسم کثیف ترین غربزدگی است. سوگند به حق که چنین است” . ولی از طرفی مدح هایدگر را می گفت که سالها به حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری خدمت کرده بود. فردید همه غرب را می کوبید غیر از هایدگر .

فردید علوم پایه غربی را نیز نمی پسندید:”بزرگترین مرحله علوم پایه آزار بشر است. علوم پایه که آمد همه چیز می رود”. فردید می گفت:”درایش سخن اهریمنی است. فلسفه، فیزیک، علوم انسانی می دراید”. یعنی او این علوم را سخنانی اهریمنی می شمرد. او حتی روانشناسی و جامعه شناسی را نمی پسندید:”جامعه شناسی و روان شناسی بالینی همه غفلت تام از اسم است. نه تنها خبری از اسم الله نیست بلکه اسم شیطانی است”. فردید حتی تا مرحله فضله خطاب کردن این دو علم پیش رفته است:”تاریخ باید از فضولات یعنی روانشناسی و جامعه شناسی تغذیه کند”. از نظر فردید:”علوم طبیعت و ریاضی تابع علوم انسانی و فلسفه خودبنیاد طاغوتی قرار گرفته و علوم طبیعت در خدمت نفس اماره بشر برای جنگ قرار گرفته است”.

البته طرفداران هایدگر در ایران اخلاق فردی و سیاسی و همکاری او با هیتلر را جدای از تفکر فلسفی اش می دانند و این دو حوزه را کاملا جدا می دانند. البته این  تفکیک کردن اخلاق فردی با فلسفه ی ارائه شده توسط آن فیلسوف، شامل تمامی فیلسوف های غربی که مورد علاقه و احترام روشنفکران قرن بیستمی در ایران است نیز می شود(از جمله شامل: برتراند راسل، ژان پل سارتر، میشل فوکو، ویتگنشتاین و …). روشنفکران قرنی بیستمی ما در مواجهه با پدیده ی غرب و اندیشمندان غربی، به جای شناخت یک نفر و نظر، بیشتر شیفته آن نفر و یا نظر بودند. آنها همواره می خواستند دیگران را تحت تأثیر قرار دهند؛ درعین حال فراموش می کردند که خود نیز همواره تحت تأثیر نه موافقت های خود که تحت تأثیرشدید ایدئولوژی هایی بودند که حتی به مخالفت و یا دشمنی با آن می پرداختند. این عیب بزرگ اکثر روشنفکران قرن بیستمی ماست، و البیته نشان دهنده ویژگی اصلی “برداشت شرقی ما از غرب” است .

 

پایان  فردید :

فردید در روز سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۷۳ خورشیدی در تنهایی بدرود حیات گفت. علت مرگ او ظاهرا مسمومیت غذایی و تبعات آن بوده است. اعلامیه ای از طرف ۲۶ تن از اساتید و مدرسان دانشگاه، بعد از مرگ فردید صادر شد که در ابتدای آن آمده بود:”فیلسوف بزرگ معاصر دکتر سید احمد فردید به لقاء الله پیوست”. این ۲۶ نفر عبارت بودند از :دکتر یحیی مهدوی، دکتر اصغر مهدوی، دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر محمد خوانساری، دکتر سیدجلال الدین مجتبوی، دکتر احمد احمدی، دکتر محسن جهانگیری، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینان، دکتر علی لاریجانی، دکتر حسین غفاری، دکتر علی شیخ الاسلام، دکتر کریم مجتهدی، دکتر حسن حسینی، دکتر روح ا… عالمی، دکتر ابوالحسن جلیلی، دکتر علیمحمد کاردان، دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر محمدعلی شیخ، دکتر داریوش شایگان، عزت ا… فولادوند، دکتر مصطفی محقق داماد، دکتر حسن مینوچهر، دکتر نجفقلی حبیبی، دکتر نصرا… پورجوادی، دکتر سیدجواد طباطبایی(عدنانی)، دکتر سیدجواد طباطبایی نجات .

علی لاریجانی در خاطراتش نوشته:”عصر، یکی از همکاران دانشگاهی تلفنی اطلاع داد که استاد دکتر سید احمد فردید مرحوم شده است. متأثر شدم. چند سالی افتخار شاگردی وی را داشتم”(جام جم آنلاین، خاطرات دکتر علی لاریجانی، قسمت ۱۱۶). دکترعلی لاریجانی، در زمانی که با فردید کلاس داشت خودش به منزل فردید می رفته و با او راهی کلاس درس می شدند. او در زمان ریاست خود بر مجلس شورای اسلامی یکی از مهمترین شاگردان فردید و مدیرعامل بنیاد فردید؛ یعنی محمد رجبی دوانی را به ریاست کتابخانه مجلس برگزید(محمد رجبی فرزند حجت الاسلام علی دوانی، و برادر فاطمه رجبی؛ همسر غلامحسین الهام است. اکبر جباری، باجناق الهام نیز از شاگردان فردید بود) .

سید احمد فردید در میان نظریه پردازان فکری بومی ما چندان چهره شناخته شده ای برای عموم مردم نیست. ولی تأثیر فکری او بر فضای فکری غیرقابل انکار است. برخی، از جمله رضا داوری اردکانی، غلامرضا اعوانی، سید حسین نصر و… همچنان از ستایندگان او هستند. او طرفداران و دلواپسان پیدا و پنهان بسیاری دارد که بسیاری از آنها همواره پروژه های محافظه کارانه  فکری و سیاسی را دنبال می کنند. این گروه ها، همواره نگران غرب، تکنولوژی و دستاوردهای فکری و حتی ارتباطی غرب هستند.

فردید کتاب ننوشت، اما کتاب های بسیاری می تواند در مورد او و حلقه های فکری فردیدی پیرامون او نوشته شود. از این فیسلوف شفاهی مجموعه ای از سخنرانی های او طی دو سال پس از انقلاب در کتابی با عنوان “دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان” به مدد “محمد مددپور” یکی از شاگردانش در سال ۱۳۸۱ به همت بنیاد فردید چاپ شد(تهران:مؤسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر). بنیاد حکمی و فلسفی فردید در سال۱۳۷۶ با اتکا به بودجه شهرداری تهران شروع به کار کرد (البته بعد از خرید منزل شخصی فردید توسط شهرداری).

داریوش آشوری، یکی از شاگردان قدیمی فردید که امروزه منتقد او به حساب می آید کتاب “دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان” را حاصل پریشان اندیشی یک ذهن بیمار می داند. او همچنین در مورد فردید گفت:”او در دروغ زیست و در دروغ مرد”. اگرچه فردید از نظر جسمی رفته است، اما افکار او بین حلقه هایدگری های ایران و ستیزندگان با غرب و مدرنیته همچنان زنده و پویاست؛ از این دیدگاه می توان گفت فردید هنوز به پایان نرسیده است و همچنان ادامه دارد.

 

سرچشمه ها :

  1. آسیا در برابر غرب، داریوش شایگان، چ۴، تهران: امیرکبیر،۱۳۸۲
  2. آینه های فیلسوف ، عبدا… نصری،چ۳، تهران:سروش،۱۳۸۹
  3. حلزون های خانه به دوش، سید مرتضی آوینی، چاپ دوم، تهران: نشر واحه، ۱۳۹۱
  4. درباره غرب، رضا داوری اردکانی، چ دوم، تهران:هرمس، ۱۳۸۶
  5. در جستجوی امر قدسی ، ترجمه سیدمصطفی شهرآیینی،چ۵،تهران:نشرنی،۱۳۸۹
  6. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، چ دوم، تهران: انتشارات پیرامید، ۱۳۹۳
  7. روشنفکران ایران در قرن بیستم، علی قیصری، ترجمه: محمد دهقانی، چ دوم، تهران: هرمس، ۱۳۸۹
  8. روشنفکران ایران؛ روایت یأس و امید، علی میرسپاسی، ترجمه: عباس مخبر، چ۴، تهران: نشر توسعه،۱۳۸۹
  9. روشنفکران ایرانی وغرب، مهرزاد بروجردی،چ۲، تهران:نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۷
  10. رویارویی فکری ایران با مدرنیت، فرزین وحدت، ترجمه : مهدی حقیقت خواه، چ ۴، تهران:ققنوس، ۱۳۹۳
  11. زیر آسمان های جهان، گفتگوهای داریوش شایگان و رامین جهانبگلو،ترجمه نازی عظیما، چ۳، تهران: فرزان روز، ۱۳۷۶
  12. سیاست-نامه، عبدالکریم سروش، چ دوم، تهران: موسسه فرهنگی صراط، ۱۳۷۸
  13. سید حسین نصر؛ دلباخته معنویت، منوچهر دین پرست، چ۳، تهران: کویر، ۱۳۸۷
  14. عقل و زمانه(گفتگوها)، رضا داوری اردکانی، چ اول، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۷
  15. غرب زدگی، جلال آل احمد، چ اول، تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۹
  16. فلسفه، سیاست و خشونت، رضا داوری اردکانی، چ ۳، تهران: هرمس، ۱۳۹۱
  17. فیلسوفان بدکردار، ناجیل راجرز؛ مل تامپسون، ترجمه : احسان شاه قاسمی،چ۱، تهران: امیر کبیر،۱۳۹۳
  18. ما و مدرنیت، داریوش آشوری، چ۴، تهران: صراط، ۱۳۸۷
  19. مفردات فردیدی، موسی دیباج، چ۱، تهران :نشرعلم، ۱۳۸۶
  20. هایدگر در ایران، بیژن عبدالکریمی، چ۱، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۹۲