چند خاطره در محضر علامه محمد تقي جعفري
محمودمحمدي
علاقه من به استاد علامه شیخ محمد تقی جعفري از دوران راهنمايي شكل گرفت.معلم انشاﺀ ما اقاي قاسم جعفر پور بيشتر اوقات موضوعاتي را انتخاب ميكرد كه در آن مورد نكته و جمله ايي از علامه جعفري ميدانست و در توضيح موضوع انشاﺀ آن نكته را بيان ميكرد.در دوران دبيرستان اغلب شبها سخنراني هاي ساعت ۹ راديو را گوش ميكردم. بخصوص سخنراني علامه جعفري را.استاد جعفري به حيات معقول و ارتباطات انسان با خدا و خودش و حيوانات و طبيعت در حيات معقول تكيه و تاكيد زيادي ميكرد.
وقتي وارد دانشگاه شدم بزودي دريافتم كه روز هاي يكشنبه بعد از ظهر ميتوان به منزل استاد رفت و پاي شرح نامه حضرت علي به مالك نشست.با اشتياق ثبت نام كردم و هر گاه ميتوانستم حضور ميافتم.بعد ها دو درس بنامهاي فلسفه علم و فلسفه عرفان را در دانشگاه شريف ارائه فرمودند و در اين درس ها هم شركت كردم.گاهي در اين درسها پرسش هايي را بصورت خصوصي طرح و پاسخ ميگرفتم.گاهي هم در منزلشان بعد از اتمام شرح نامه فرصتي دست ميداد كه با ايشان گفتگويي كنيم.بهانه اين گفت گو ها بعضا كتابخانه و كتابهايشان بود. بمناسبت روز ۲۵ آبان سالگرد ارتحال آن عالم بزرگ چند خاطره را نقل ميكنم.
۱-روزي در لابلاي كتابهايش به چند كتاب قطور در باب موسيقي بر خورديم و برايمان جالببود كه ايشان اينهمه در باب موسيقي مطالعه دارند.با اينكه ميدانستيم ايشان فيلسوف هستند و بررسي اين موضوع عجيب نيست ولي ميخواستيم بدانيم با توجه به حرمت موسيقي از نظر شرعي و فقهي در بين فقها, ايشان از چه منظري با اين موضوع مواجه شدند و ميشوند.وقتي ايشان پچ پچ ما را شنيدند با لهجه شيرين تبريزي پرسيدند: چه يافتيد؟ بكنارش رفتيم و نشستيم و نظر و تصور خود را بيان كرديم.ايشان با يك تشبيه جالب فرمودند:وقتي شما ليواني پر از آب ميوه را درون يخچال قرار دهيد و بخواهيد پس از سرد شدن ميل نماييد ميبينيد كه املاح ميوه در ليوان ته نشين شده و براي اينكه آن را بنوشيد و لذت هم ببريد بايد آن را هم بزنيد تا آب ميوه هم گن شود. انسان هم مثل آب ميوه است .انسان قوا و استعداد هايي دارد كه با آن استعداد و قوا شخصيت و ماهيت او شناخته ميشود و در مسير شدن قرار ميگيرد .اگربه هر دليلي انسان دچار سكون و سكوت شود و از استعداد و قواهايي كه خداوند در نهاد بشر قرار داده بهره نبرد اين استعداد ها ته نشين ميشود و انسان از حالت عالي خارج ميشود.هر گاه بخواهيد بحالت ذاتي خود بر گرديد و همگن شويد و استعدادها و قواي شما فعال شوند و تمام وجود شما را در بر بگيرد بايد هم زني داشته باشيد. موسيقي همزن استعداد هاي خفته و نهفته و رسوب كرده بشر است.اگر بخواهيد قواي روحي و رواني خود را فعال كنيد و از ركود خارج نماييد بايد توسط موسيقي هم بخوريد.
۲- روزي در مورد مولانا جلال الدين بلخي پرسيدم كه شما خيلي ايشان را بزرگ ميشماريد.درست است كه ايشان در مثنوي و در ديگر اثار خود مرزهاي خرد را در نورديده و مسائلي را بخصوص در حوزه روان بشر طرح نموده است كه امروزه برترين دانشمندان و روان شناسان به همان موضع و نظر دست يافتند و معتقدند كه مولوي هفتصد سال قبل طرح نموده است.ولي نكته ايي كه مطرح است اين است كه برخي معتقدند او در مذهب سني است. در حاليكه كه پيامبر در حديثي فرمود :انا مدينه العلم و علي بابها:چگونه ايشان بدون تاسي از حضرت علي و پيروي از انحضرت توانسته به چنين حقايقي دست يابد؟ چگونه بدون ورود از درب وارد شهر علم شده است؟
ايشان با تمثيل جالبي فرمودند كه اگر هدف دين و هدف پيامبر را نقطه وسط و خال سيبل فرض كنيم انگاه من نميگويم مولوي دقيقا وسط خال را زده است اما معتقدم از بين همه انديشمندان و عرفا و بزرگان ايشان نزديكترين نقطه به خال سيبل را هدف قرار داده و هيچكس به اندازه ايشان به هدفي كه پيامبر داشته دست نيافته است.
۳- روزي به خاطره جالبي اشاره كرد.بعد از اتمام يكي از جلسات كه در مورد نظم بود يكي از حضار درخواست كرد كه نظرش را در باره نظم به استاد بگويد.استاد گفتند فرصت ندارند و بماند براي جلسه بعد.ان نفر اصرار كرد كه من در ماشين بحثم را ارائه ميدهم.نهايتا استاد قبول كردند و ميفرمودند كه ان شخص حرفهاي جالبي در مورد نظم مطرح كردند تا اينكه رسيديم به چراغ راهنمايي.چراغ قرمز بود ولي هيچ ماشيني رد نميشد.ان شخص به راننده گفت جاده خلوت است و ماشيني نمي ايد ميتوانيد برويد!!!! استاد گفتند كه من ناراحت و بر افروخته شدم و گفتم از ماشين پياده شويد لطفا!!!نيم ساعت وقت ما را گرفتيد در مورد نظم بحث ميكنيد ولي به قانون كه ميرسيد نظم و رعايت آن را كوچك ميشماريد و ميگوييد نظم و قانون را ناديده بگير!!! لطفا پياده شويد آقا!!!! و او را سر همان چهار راه پياده كردم.
-۴يك روز از ايشان پرسيدم كه در شرح نامه حضرت علي به مالك از كتاب رمان بينوايان ويكتور هوگو نقل كرديد و مطالبي را راجع به تنارديه بعنوان مدرك و نمونه آورديد؟ ايا شما رمان هم ميخوانيد؟ فرمودند بله و بخصوص از رمان برادران كارامازوف و بينوايان تعريف بسياري كردند.فرمودند رمان بينوايان زماني در اروپا بعنوان انجيل دوم مطرح بود و من روزي از يكي از متفكرين اروپا كه به نزد من آمده بود پرسيدم كه آيا امروزه هم هنوز چنين باوري در اروپا راجع به بينوايان وجود دارد؟ و آن شخص متفكر و انديشمند پاسخ داد :هنوز هم! !!
خدايش بيامرزد.