این چندروزه که سلطانی فر عزم وزارت کرده و سازمان میراث فرهنگی و صنایعدستی و گردشگری در ریاست معلق شده است، باز نامهایی شنیده میشود و شاید از سر نقادی ناخواسته این سالها و توقعات انباشته شده، همه گزینههایی میجویند تا شاید این سازمان دوباره شأن کاستهاش را افزایش دهد.
13 سال است که از وصلهکاری این سازمان گذشته است ولی جالب است که بعد از تغییر 8 رئیس سازمان اما هنوز همه ناراضیاند و هنوز همه کس دیگری میخواهند، کسی که همه نمیدانند چگونه آدمی باید باشد. و جالبتر اینکه آخرش تعدادی گزینه مطرح میکنند، گزینههایی که انگار قرار است معجزه کند. معجزهای که باید رییس خودش تشخیص دهد و خودش آنقدر خلاق باشد که همه طرحها و راهحلها را بسازد و دیگران گوش به فرمان عمل کنند. اگر چنین باشد و چنین شود باز همهچیز موکول به فردی است که با رفتنش همهچیز میپاشد و دیگرباره باید منتظر زایش معجزهگر دیگری باشیم.
اما این سازمان بیش از آنکه نیازمند معجزهگر یا متخصصی عالم در یک حوزه باشد که سهم خواهی کند، نیازمند کسی است که این سازمان را بازطراحی کند تا به یک سناریوی فرآیندی برسد. سناریویی که حوزههای مختلف تحت ابوابجمعی آن در یک زنجیره قرار بگیرند.
بیش از آنکه یکی بیاید که بگوید این مهم است یا آن مهم است باید نظامی همچون دو امدادی تعریف شود که حوزههای مختلف در امتداد هم و در تعامل باهم قرار گیرند و هر کدام بخشی از مسیر را طی کرده به دیگری تحویل دهند.
این نظام هم تنها با یک بازنگری ساختاری و بازطراحی برنامهها حاصل میشود، نه اینکه رئیس سازمان خودش بخواهد در نقش کارشناس برنامه بدهد. تاکنون کدام رئیس سازمان موردنظر برنامه اعلام کرده که حالا بعد از اتمام دوره بشود عملکردش را ارزیابی کرد، شانسی آمدهاند و معلوم نیست چه راهی رفتهاند و چه راهی بروند اینگونه است که میشود عملی که بیشترین بازده و کمیت را داشته زیر سؤال برد و از سوی دیگر گفت که همین هم خوب است و ارزش دارد.
این سازمان هنوز ادغام نشده و در نتیجه بدنه آن دچار یک رقابت کلامی و سوءتفاهم بر اهمیت و توجه بیشتر این موضوع یا آن موضوع شدهاند، درحالیکه مسئله سازمان تقدم و تأخر اهمیتها نیست، سازمانی که هر چه پیشتر آمده دچار تشتت بیشتر شده است و امروز به مجمعالجزایر شبیه است که در آن ناامیدی، افسردگی و عدم ارتباط فراوان است.
مسئله، نظام و نسبتی ست که وجود ندارد و باید ایجاد شود تا ظرفیتی افزون حاصل شود نه آنکه توانها تقلیل یابد. مدیری که از بدنهسازمانی اش بهره نگیرد توانی ندارد یک نظام صحیح است که میتواند توانها را به کار گرفته و افزایش دهد. این نظام ایجاد یک چرخه است که میان فعالیت و دستاوردهای علمی تا خدماترسانی، بسترسازی و نظارت یک فرآیند میسازد.
حال باید پرسید چه کسی میتواند این سازمان را با یک نسبت صحیح بین موضوعات و با هدف تعامل با جامعه ادغام کند؟ نگاهی که دولتها هم به آن توجه نداشتهاند و یا اصلاً آن را درنیافتهاند، آخر موضوعی به مجموعهای تظاهرهای آماری بسنده شده است. بیش از آنکه بگوییم چه کسی باید بگوید باید گفت چه برنامهای باید انجام شود.