مهرداد خدیر- امروز 25 شهریور 1395 هفتاد و پنجمین سالروز یکی از مهمترین و فراموشناشدنی ترین وقایع تاریخ ایران است.
25 شهریور 1320 روس ها به تهران نزدیک میشدند و رضا شاه که تا صبح نخوابیده و سراسیمه قدم میزد پذیرفت که فرمول محمد علی فروغی ( ذکاء الملک) هم می تواند جان او را نجات دهد و هم دودمان سلطنت پهلوی را بر باد نمیدهد. فرمولی که تأییدیه بریتانیا را هم داشت.
فرمول فروغی این بود: رضا شاه ایران را ترک میکند تا روس ها که در راه تهران بودند از برچیدن اساس سلطنت و دستگیری رضاشاه به اتهام بیتوجهی به اخراج کارشناسان آلمانی منصرف شوند و به جای انقراض سلطنت پهلوی به جای پدر، پسر 22 ساله و خجول او بر تخت بنشیند. شاه جوان را کسی جدی نمیگرفت و برای دوران گذار گزینه مناسبی به نظر میرسید.
رضا شاه شبانه از کاخ سعدآباد به کاخ مرمر آمد. همسر و فرزندان را پیشاپیش به اصفهان فرستاده بود . تنها محمدرضا در دربار بود.
هیچ بدرقهای هم در کار نبود. زمان به زیان رضاخان در گذر بود. میترسید که روسها برسند و چنانچه تهدید کرده اند در تهران حمام خون به راه اندازند و پوست او را هم بکَنند.
انگلیسی ها اما به قوای روس پیغام فرستادند «شاه که دارد داوطلبانه میرود. دیگر از کی می خواهید انتقام بگیرید؟!»
در کاخ مرمر تنها محمد علی فروغی نخست وزیر و شکوه الملک حاضر بودند. کاروان شاه را 6 اتومبیل تشکیل می داد. اولی را خود او سوار شد. سه اتومبیل هم به اثاثیه اختصاص یافت و دو اتومبیل نیز اسکورت می کردند.
آخرین گفت و گوی رضا شاه با فروغی و قبل از سوار شدن، قولی بود که دوباره گرفت و یک توصیه که بر آن تأکید داشت.
قولی که گرفت این بود: چنان که قول داده اید محمد رضا، شاه شود. هم چنان نگران بود که انگلیسی ها یا فروغی او را فریب داده باشند و نه تنها محمدرضای جوان بر تخت سلطنت ننشیند که روس ها تهران را اشغال و ولیعهد را دستگیرکنند یا فروغی اعلام جمهوری کند و خود رییس جمهور شود.
فروغی اما دوباره تأکید کرد انگلیس ها هرگز صحنه و تهران را به روس ها نخواهند سپرد و خود او نیز خیانت نخواهد کرد. توصیه رضا شاه هم جالب بود: «به هر قیمت مجلس را نگه دارید و گرنه تهران هرج و مرج می شود».
حالا رضا شاه درمی یافت که پارلمان می تواند چه نقشی داشته باشد. او که امثال سید حسن مدرس و دکتر محمد مصدق را ادامه نمایندگی بازداشته و یکی را به تبعید فرستاده و همان جا جان او را هم ستانده و دیگری را به حبس انداخته و مجلس را با دخالت های گسترده از اعتبار و نفوذ انداخته بود تازه می فهمید که مجلس می تواند چه جایگاه یگانه ای داشته باشد و چیست و قوام مُلک تنها به شاه نیست.
قول را گرفت و آخرین توصیه را هم گفت و رفت. روس ها داشتند می آمدند و رضا شاه داشت می رفت . هنوز از استعفای او کسی خبر نداشت و وقتی رفت فروغی وارد دربار شد و تا محمد رضای جوان را دید تبریک گفت. تازه دیگران دریافتند قصه چیست و به ولیعهد دیروز که ناگاه در وسط معرکه می خواست شاه شود خبر داد فردا – 26 شهریور- در مجلس شورای ملی سوگند یاد می کنید ولی بعد صلاح ندیدند تا فردا صبر کنند و جلسه فوق العاده تشکیل شد.
از قشونی که رضاشاه طی 20 سال وزارت جنگ و نخست وزیری و سلطنت تقویت و تجهیز کرده بود هیچ کاری برنیامد و طی سه روز – 3تا 6 شهریور- فروپاشید و مردم هم تنها تماشا می کردند و شگفت آور تر این که سربازان سربازخانه ها را تخلیه کردند و رفتند.
دیکتاتورها چنان قلمرو عمومی را تنگ و سرکوب می کنند که روز واقعه کسی نیست به فریادشان برسد.
هر چند رضا شاه روز سوم شهریور تظاهر می کرد از حمله روس ها غافل گیر شده اما اتفاقا پیش بینی کرده بود که اگر نمی کرد در تیرماه دستور نمی داد در شمال و در نقاطی مین گذاری شود تا روس ها نتوانند وارد شوند و مین هایی هم کاشته شد اما خیلی زود دریافت این کار تنها آنها را جری تر می کند و مقاومتی هم در داخل درنمی گیرد.
صبح 25 شهریور 1320 رضا شاه از تهران به سمت اصفهان حرکت کرد تا بعد از توقف در اصفهان و خلاص شدن از دست روس ها به کرمان و بندرعباس برود تا از آنجا با کشتی او را به هند منتقل کنند و در این پروسه سه بار تحقیر شد.
بار اول هنگامی که او را در اصفهان نگاه داشتند و از او خواستند املاک خود را مصالحه کند. همان املاکی که منشاء بخشی از نارضایتی ها بود. قوام الملک شیرازی و دکتر محمد سجادی به اصفهان رفتند و املاک به نام محمدرضا شد. [شاه جوان البته اندک زمانی بعد املاک را به اموال عمومی بازگرداند چون می دانست هم روز واقعه به کار نمی آید و هم او را ادامه دهنده راه پدر در تملک املاک نشان می دهد. 12 سال بعد که از کشور گریخت مال چندانی با خود نتوانست ببرد و معلوم است که در 12 سال اول که هنوز دیکتاتور نشده و مالی نیندوخت و ثروت اندوزی مربوط به بعد از کودتای 28 مرداد 1332 است. بعد از ترور سال 27 البته تلاش هایی برای بازگرداندن بخشی از املاک به خاندان سلطنتی صورت پذیرفت اما با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق یا ناتمام ماند یا باز به دولت بازگشت].
تحقیر دوم هنگامی بود که چمدان های او را گشتند تا مبادا جواهرات سلطنتی را با خود برده باشد و شایعاتی درباره محتوای آنها درگرفت. رضا شاه هیچ گاه چنین احساس تحقیر نکرده بود حتی در ایام تنگدستی و قزاقی.
تحقیر سوم هم هنگامی بود که دریافت قرار نیست به هند بروند. هم هند مستعمره بریتانیا بود و هم آفریقای جنوبی و به جای هند او را به جزیره موریس بردند و نهایت کاری که پادشاه ایران توانست انجام دهد انتقال پدر از موریس بد آب و هوا به ژوهانسبورگ بود و نه تنها نتوانست او را به کشور بازگرداند که انتقال پیکر بی جان او هم سال ها بعد انجام پذیرفت.
تا پیش از پیروزی انقلاب 1357 و سقوط سلطنت یکی از میدان های اصلی تهران 25 شهریور نام داشت تا یادآور آغاز سلطنت محمد رضا شاه باشد. اما آغازین روز شاهی او را باید 26 شهریور دانست که در مجلس شورای ملی سوگند یاد کرد و این انتقال سیمای ایران را از یک کشور اشغال شده و فاقد حکومت به دولتی تغییر داد که با تدبیر فروغی از بی طرفی هم خارج شد و پل پیروزی لقب گرفت و همانی شد که روزولت خواسته بود. همکاری برای مقابله با هیتلر. وقتی انگلستان و روسیه متحد شده بودند ایران چرا سیاست خود را تغییر ندهد؟
25 شهریور را روز جِستن رضاشاه از دست روس ها دانست ولو همان روز فروغی به شاه تبریک گفته باشد اما 25 شهریور در عین این که یادآور آغاز دوران محمد رضا بود از پایان متفاوت و استعفای اجباری و تبعید پدر او نیز حکایت می کرد.
با پیروزی انقلاب 57 نام میدان 25 شهریور تهران به «رضایی ها» تغییر کرد که یادآور 4 برادر عضو مجاهدین خلق بود که در رژیم شاه کشته شده بودند. وقتی این سازمان رو در روی جمهوری اسلامی قرار گرفت و منافقین خوانده شد و حادثه 7 تیر 60 رقم خورد نام میدان هم به 7 تیر تغییر یافت و حالا هر چند دیگر میدانی به نام 25 شهریور نیست اما از آن باید یاد کرد چرا که 75 سال قبل را فرایاد می آورد که شاه ایران آشفته و سراسیمه چاره ای جز ترک کشور ندید. هر چند که دیگر همچون گذشته محمد علی فروغی در مظان اتهام نمی نشیند…
منبع: عصر ایران