رجب رمدانی

photo_2016-10-15_18-16-07
“زمانی که مرحوم ایه الله محمدی رمدانی در نجف بود برخی از فامیل برای زیارت کربلا و نجف و دیدن او به آنجا میرفتند.یکی از این فامیلها خانواده مرحوم رمضان رمدانی ،دایی آقا بودند که حدود سالهای 38 -37 به نجف و کربلا رفتند.رمضان پسری داشت بنام رجب که از خاطرات خودش در آن سفر مطالبی را نوشته است. این بخش از خاطره اش مربوط به ماجرای راهزنی و اعتقاد راه زنان به حضرت ابوالفضل میباشد که با کمی ویراستاری عرضه میشود – محمود محمدی ”
کلاس چهارم بودم و پدرم مریض بود . اهل محل تصمیم گرفتند که به کربلا بروند.در آنوقت اغلب این مسافرتهای زیارتی خانوادگی بود.از محل ما حدود 30 نفر جمع شدند که به کربلا بروند . از خانواده ما ننه و آقاجان و من که کوچکترین عضو خانواده بودم انتخاب شدیم که در این سفر باشیم.
روز موعود از انتهای محل که قبرستان هم در آن جا بود ،چاووشی خوان با صدای بلند میخواند ” هر که دارد هوس کرببلا بسم ا…” و در های خانه ها باز میشد و آنهایی که تدارک سفر دیده بودند بهمراه چاووشی خوان حرکت میکردند. دم درب خانه ما ، ما هم ملحق شدیم و پس از تحمل رنج سفر زیاد از راه کرمانشاه و قصر شیرین وارد عراق شدیم و به کربلا رفتیم.در کربلا هتلی !!! اجاره کردیم که چند درجه زیر صفر بود و هیچ ستاره ایی نداشت . شبها هم اتاقها با لامپا روشن میشد. ما در عاشورای سال 1338 وارد کربلا شدیم…
شیخ علی ،پسر عمه سکینه ،در نجف در س میخواند . او در آن وقت زنی اصالتا از اصفهان ویک پسر و دو دختر داشت. پسرش محمد هم سن و سال من بود…
شیخ علی در کربلا برای دیدن دایی اش ( اقا جان) به نزد ما در کربلا آمد. که بهمراه او به حرم و بیرون میرفتیم.
یک روز اتفاق جالبی افتاد . در هتل ما علاوه بر مازندرانی ها گروهی از کرمانشاه هم آمده بودند که دست بر قضا راهزنها جلو ی ماشین آنها را در بیابان گرفته بودند و اموال کاروان را غارت کرده بودند. از جمله اموال یک زن ومرد کرمانشاهی را که چون چیزی نداشتند اقا جان و ننه ٱنها را به اتاق ما آوردند. آنها واقعه را برای شیخ علی تعریف کردند و قرار شد شیخ علی پیگیری کند. بعد از چند روز شیخ علی آمد و گفت بیایید برویم به صحن حضرت ابوالفضل چون قرار است دزدها و راهزنان را برای باز جویی و محاکمه به آنجا بیاورند. من و آقا جان و کد خدای ده مان و شیخ علی و مرد کرمانشاهی به صحن حضرت ابوالفضل رفتیم و در گوشه ایی نشستیم . یک آخوند و دو نفر دیگر هم بغل دست ما نشسته بودند. هر چند دقیقه یک نفر را می آوردند و قضیه راه زنی را از او سوال میکردند. که آیا این راهزنی که در فلان تاریخ و در فلان اتوبوس اتفاق افتاد کار تو بود یا نه؟ او با بلند کردن دستش بسمت ضریح ابوالفضل میگفت : به ابوالفضل قسم که من انجام نداده ام .. بعد ها فهمیدم دزد ها از حضرت ابوالفضل بشدت میتر سیدند و در مقابل ضریح او به دروغ قسم نمیخوردند. بعد از اینکه چند نفر آمدند و رفتند ،یکی اعتراف کرد که دزدی کار اوست و حاضر است چمدان مرد کرمانشاهی را پس بدهد. همه خوشحال شدند و با گفتن نشانی چمدان رفتند و بعداز یک ساعت به اتفاق دو نفر دیگر چودان را که درش شکسته بود و با یک طناب بسته بودند آوردند و در مقابل هیئت بازپرسی قرار دادند و مرد کرمانشاهی را صدا زدند و پرسیدند که آیا چمدان تو همین است؟ گفت بله…گفتند که داخل چمدان را نگاه کن ببین چیزی کم نشده باشد . و نگاهی به چمدان انداخت و گفت که همه اثاثیه ام در داخل چمدان است و دست نخورده … دزد جلو آمد و عذر خواهی کرد و طلب بخشش نمود و قضیه بازپرسی با رفتن دزد و آمدن ما به خانه تمام شد. من فکر میکردم (و هنوز هم فکر میکنم) که چرا دزد در صحن حضرت ابوالفضل جرات قسم بدورغ خوردن را نداشت … و پیه همه مسائل را بخودش مالید و گفت که به ابوالفضل قسم دزد اموال من وبدم و اسباب و اثاثیه را همه را سالم تحویل داد؟ انها معتقد بودند که اگر در صحن حضرت ابوالفضل به دروغ قسم بخورند ،حصرت عباس به آدم دروغگو هرگز اجازه و مهلت خروج از بارگاهش را نمیدهد…